_the things we dont need_

75 19 16
                                    


_در بین تموم این جنجال ها اون نزدیک میشه و میاد تا جونت رو بگیره
الفا های بزرگ قبلیه دور اون الفای قدرتمند جمع شده بودن
باز هم داشتن توی گوشش چرت و پرت میخوندن
امروز روزش رسیده بود تا قدرت های اون رو از بین ببرن یا بهتره بگم
گرگش رو ...
چانیول بدون هیچ توجهی به حرف های اون ها داشت میجنگید
برای نگه داشتن گرگش ، تموم اون پک امروز جمع شده بودن برای کشتن گرگش
گرگی که با از بین رفتنش اون رو تبدیل به یک گرگ ناقص میکرد
مامان چانیول با نگرانی و خشم دور اون مبلی که چانیول روش نشسته بود قدم میزد و صدای پاشنه ی کفش هاش مدام روی اعصاب سردسته های اون پک میرفت
همه امروز جمع شده بودن تا با چشم های خودشون نابود شدن اون گرگ رو ببینن
:چانیول چرا متوجه نمیشی اون گرگ آدم کشتهههههه

جمله آخرش رو با جیغ بنفشی سر داد و همه رو بیشتر از قبل کلافه کرد
چانیول که دیگه احساس میکرد زیادی تحمل کرده با عصبانیت از سر جاش بلند شد با صدای بلندی داد زد
_ اگر میخواید از بین بره باشه پس میزارم بیاد بیرون با خودش مذاکره کنید و بهش بگید که میخواید اونو بکشید

همه با ترس از سر جاشون پریدن
یک درصد چانیول به سرش میزد و اون گرگ رو آزاد میکرد جون هیچکس اونجا تضمین نمیموند
مامان چانیول بدون توجه به آدم های ترسیده دورش قدم های بلندی به سمت چانیول برداشت و دو طرف شونش رو گرفت و با تموم وجودش داد کشید
: اون آدم کشته لعنتی و میتونه همه ی ما رو بکشه
چانیول اگر صبح بیدار شدی و دیدی من و کل اعضای این پک رو کشته چیکار میکنی ؟ تو کنترلی روش داری ؟

چانیول با صورتی خشک و سرد به مادرش نگاه کرد
_ مامان اون گرگ درون من زندگی میکنه و پسر تو هم هست
اونم جزوی از پسرته
درست مثل گرگ تو که مادر منه

مامان چانیول با صورتی که به قرمزی میزد بلند فریاد کشید
: من پسر قاتل نمیخوامممممممممممم

همه نفس ها حبس شده بود
صدای پوزخند اون الفای خون خالص لرز رو بدن همه تزریق کرد

خانم پارک به چشم های قرمز لویی نگاه کرد که از نزدیک قرمز تر از هر موقع دیگه ای دیده می‌شد

_ یادم میاد وقتی اسمم رو انتخاب کردی همچین حسی نداشتی

بعد بدون توجه به خانم پارک که داشت مثل بید میلرزید به سمت افراد پشتش حرکت کرد و دقیقا وسط اون ها ایستاد
میتونست برعکس همه ی گرگ های اطراف به خوبی فرمون ترس رو دورن اون ها تشخیص بده
_ انسان میتونه به نوع خاصی از غم عادت کنه
مثل این حقیقت که انسان بالاخره یک روزی میمیره و بالاخره به آخر خط میرسه
منم نمیتونم اون رو پیدا کنم و نمیخوام به این صورت زندگی کنم پس

A LOVE BTWEEN POWER |CHANBEK|Where stories live. Discover now