چانیول به سمت داخل قدم برمیداشت و از پشت حواسش به بک بود
بکهیون خاطره های خوبی اینجا نداشت ولی بازم اینجا جایی بود که عزیز ترین ادم های زندگیش زندگی میکردن
بکهیون پشت سر چانیول حرکت کرد و چانیول بی هدف اینقدر جلو رفت تا به حیاط پشتی که رو به جنگل بود رسید
بکهیون با دیدن نشستن چانیول روی صندلی با تردید سمت راستش نشست و دستش رو زیر چونش تکیه داد
چانیول حواسش به بکهیون نبود و داشت به جنگل جلوش نگاه میکرد
بکهیون عجیبه که توی همه ی لحظه های زندگیم وجود داشتی ولی برام محو بود ، مثل باد سردی که توی اوج گرما لذت گذرایی میده
نگاهش رو به بکهیون داد
این امگا براش دیگه مثل قبل نبود ، همه چیز فرق میکرد ولی نمیتونست بفهمه کجاش ، خیره داشت به بکهیون نگاه میکرد
بکهیون که از نگاه های چانیول معذب شده بود تکون معذبی به خودش داد و نا مطمئن پرسید
_ چیزی شده ؟
چانیول برعکس همیشه ایندفعه با خواست خودش به زبونش آورد
_ صورتت بهم آرامش میده ، دوست دارم نگاهش کنم
بکهیون احساس ترسی بهش دست داد
این نگاهها رو میشناخت ، بکهیون دلش نمیخواست کسی اینطوری نگاهش کنه حداقل نه اینطوری ، از این تغییر یهویی چانیول خوشش نمیومد
پوزخندی زد و گفت :
_ یهویی صورتم شروع به بارش آرامش کرده ؟
چانیول متوجه کنایه بکهیون شده بود
درسته ، وقتی به عقب برمیگشت خاطره های خوبی جلوی چشمش نمیومد
_ درسته نمیتونم این کارو کنم
ولی من کسی نیستم که از گذشته ام پشیمون باشم ، بکهیون من اینشکلی نبودم و نیستم نمیتونم بگم که اشتباه میکنم
بکهیون با حرص حرفش رو قطع کرد
_ یعنی میگی کار های درستی کردی ؟
چانیول سرش رو به دو طرف تکون داد
_ نه ولی این مسیری بود که با هم طی کردیم نمیتونم تغییرش بدم
بکهیون خنده ی حرصی ای کرد
_ کاش یکم به عیب هات رسیدگی کنی و بگی اشتباه کردم وقتی اشتباه کردی
به جای اینکه طوری رفتار کنی که انگار حق با توئه
چانیول کسی نبود که سکوت کنه یا عیب هاش رو بپذیره
اون اینشکلی بزرگ شده بود ، به عنوان لیدر یه پک بزرگ بهش همیشه گفته بودن که حق با توئه
چانیول با تصمیم یهویی تصمیم گرفت ساکت بشه و ادامش نده ولی بکهیون نمیتونست جلوی دهنش رو بگیره
_ حالا که شروع کردی بیا بهت بگم
تنها دلیل کوفتی ای که ما اینجاییم پیوند لعنتیه ، چانیول ما عاشق معشوق نیستیم که به هم حرف های عاشقونه میزنن
ما به خاطر زنده موندن اینطوری به طناب همدیگه چنگ زدیم
YOU ARE READING
A LOVE BTWEEN POWER |CHANBEK|
Romanceچانیول ، گرگ خون خالصی که گرگش سال ها بود که دیگه درونش زندگی نمیکرد و مرده بحساب میومد یک روز به طور اتفاقی با حس فرمون های اون امگا برگشت .... گرگی که موقع بچگی چانیول ، همه از ترسش سعی در کشتنش کرده بودن و موفق هم شده بودن برگشته گرگی که مردنش ب...
