_BREATH_

60 18 10
                                    


Bekhyun pov:

از سالن غذا خوری مستقیم اومدم توی حیاط
اول صبح بود و هنوز هوای سردی میومد ، روی زمین نشستم و گذاشتم بدنم چمن های خیس زیرم رو به خوبی حس کنه
تسلط روی یک قدرت رو نمیتونم قدم بزرگی بدونم چون که هنوز خیلی چیز ها هست که باید انجام بدم
از جمله تسلط روی قدرتی که واقعا توی جنگ به دردم بخوره

چشم هام رو بستم و سعی کردم تمرکز کنم
میتونستم انرژی ها رو حس کنم ، انرژی همه رو ، احساسات مبهم اون ها توی سرم مثل یک نمایش به اجرا در میومدن ولی یک جا هنوز برام غیر قابل درک بود ، چرا نمیتونم چانیول رو حس کنم ؟

چانیول برام خیلی گنگ به نظر میرسه یکم عجیبه نمیتونم حسش کنم

تمرکزم رو بالا بردم ولی چیزی جز هیچی گیرم نیومد
با ناامیدی چشم هام رو باز کردم و نگاهم رو دادم سمت خونه ، روی قدرتم مسلط نیستم یا مشکل از چانه؟

به محض اینکه دوباره خواستم تلاشم کنم صدای جیغ بلندی از خونه اومد
صدای داد و بیداد ، گیج ببند شدم و سریع به سمت خونه حرکت کردم ، لوهان داشت با استرس سمت اون ها یه چیزایی میگفت و بقیه هم با استرس داشتن بهش نگاه میکردن

میخواستم بپرسم چی شده ولی هیچکس متوجه من نشده بود
چانیول که نگاهش رو از روی لوهان گرفت ، چشم هاش به من خورد
_ چی شده ؟

به محض اینکه چانیول بهم نگاه کرد پرسیدم
وقتی سوالم رو پرسیدم همه ساکت شدن و به من نگاه کردن ولی لوهان در جا جوابم رو داد
_ بکهیون پک شورش کرده

لوهان با حالتی که سعی میکرد خودش رو کنترل کنه گفت:
_ داداش ناتنی چان به بقیه پک ها حمله کرده و الان همه رو تحت کنترل خودش گرفته

بعد با استرس شروع کرد توی راهرو راه رفتن
_ من گفتمممم چرا اینقدر دارن طولش میدن و ما رو پیدا نمیکنن
اصلا از کجا معلوم شاید تا الان حتی جای ما رو هم میدونستن و منتظر فرصت خوبی بودن

سهون با عصبانیت بلند شد و به سمت چانیول چرخید
_ الان که خبرش اومده خطرناک تره ، حتما میدونن که به دست ما رسیده و هر لحظه ممکنه حمله کنن

چانیول بی صدا داشت به نظر ها گوش میداد و حرفی نمیزد
وقتی حرف سهون تموم شد بلند شد و گفت :
_ خیلی خب تا اینجا خوب استراحت کردید دیگه از این به بعد اصلا وقت کارای احمقانه رو نداریم
باید از خونه بریم بیرون اگر جای ثابتی داشته باشیم ما رو پیدا میکنن در ضمن باید هر چی سریعتر روی خودمون کار کنیم باید قدرت هامون رو چند برابر کنیم

بعد نگاهش رو به بقیه داد و مصمم گفت:
_ میبریم ، اون ها از ما میترسن و این به وضوح مشخصه
وسایل های ضروری بیارید ، باید بریم

A LOVE BTWEEN POWER |CHANBEK|Where stories live. Discover now