_ WELCOME HOME_

129 35 20
                                    

میخواستم یه چیزی بگم 🥺...
اونم اینکه میخواستم یه چیزی بگم 🥲😭❤️
بریم برای ادامه ...بهم توجه نکنید 😂😂😂 رد دادم
...................

پاهام بی اراده ضرب گرفته بود و مدام با ریتم اون ها رو تکون میدادم
تنها چیزی که میتونستم بهش فکر کنم اون امگای لعنتی بود
تموم اون جلسه فقط به یک نقطه خیره شده بودم و مدام فکر های مختلفی میکردم و اصلا نمیفهمیدم اون الفا اون بالا چی داره میگه
لعنتی دیگه واقعا کلافه شدم

چرت و پرت های اون الفا که تموم شد برگشت و منو صدا کرد

: آقای پارک متوجه شدید؟ نظرتون چیه ؟

هنگ بهش نگاه کردم
احساس میکردم واقعا الان احمق به نظر میرسم

خود الفا از صورت تونست بخونه که یک جمله از حرف هاشم نفهمیدم
و صورت غمگینی به خودش گرفت و با لحن ترحم امیزی گفت :

: آقای پارک خوب به نظر نمیاین..چیزی شده ؟ مثل همیشه به نظر نمیرسید کمکی از من ساخته اس ؟

این احمق اصلا کلا چه غلطی میتونه بکنه ؟
سعی کردم یه لبخند بزنم تا زیادی بد به نظر نرسم و با لحن کنترل شده ای گفتم :

_ نه چیزی نیست یکم دچار مشکلات خانوادگی شدم متوجه شما نشدم یکم ذهنم درگیره

نه تنها من از دادن اسم خانواده به اون امگا متعجب بودم و چشم هام داشت از حدقه در میومد بلکه کل افراد حاضر توی جلسه با دهن باز داشتن بهم نگاه میکردن و با خودشون فکر میکردن ...پارک؟ خانواده ؟

دو جمله ای که کاملا با هم تضاد دارن و با هم توی یک جمله نمیتونن به کار برن ...و این شبیه معجزه بود ، حداقل برای پارک

اون مرد الفا بعد از اینکه از شوک اومد بیرون سعی کرد بدون اینکه ضایع باشه حرف هاش رو بزنه ولی به طرز احمقانه ای بیانشون میکرد

: امممم...اوههههه..اگر مشکل جدی هست بعدا دوباره ارائه میدم
بالاخره خانواده از کار مهمتره

سعی کردم دوباره لبخندم رو برگردونم و گندی که زدم رو جمع کنم

_ نه نه من خوبم ..اگر امکانش هست دوباره ارائه بدین سعی میکنم ایندفعه گوش کنم و نظر بدم

اول با تردید بهم نگاه کرد و من بهش با صورت اشاره کردم که به کارش ادامه بده اونم که بالاخره کوتاه اومد دوباره از اول اون رو شروع کرد به ارائه دادن

A LOVE BTWEEN POWER |CHANBEK|Donde viven las historias. Descúbrelo ahora