بکهیون با حرص سمت پیرزن داد زد
_ خسته شدم دیگه نمیتونمپیرزن با لبخند و بدون توجه به جیغ های بکهیون بهش اشاره کرد که به پلانک زدنش ادامه بده
از اون طرف چانیول داشت تموم مدت با اخم نگاهشون میکرد ، کریس که بغل چانیول بود با هوفی به سمت چانیول گفت :
_ تا کی میخوای به این بیچاره اینطوری نگاه کنی ؟چانیول بدون جواب دادن به کریس هنوز داشت به اون نگاه میکرد
صبح بکهیون تصمیم گرفته بود که این زن رو به عنوان مربی انتخاب کنه و شروع کنه به یاد گرفتن قدرت ها و به گفته خودش هیون ازش خواسته بود که این کارو انجام بده
_ این پیرزن هر لحظه ممکنه یه کاری دستمون بدهچانیول با حرص گفت و کریس نگاه پوکری بهش کرد
_ چانیول اون قرار نیست کاری بکنهبعد به بکهیون که داشت از شدت فشار قرمز میشد اشاره کرد
_ تازه داره کمکش میکنهچانیول نگاهش رو از بکهیون گرفت و به کریس داد
_ فکر میکنی همین اول نیتش رو نشون میده ؟کریس که دیگه از این موقعیت خسته شده بود با گفتن " هر کاری میخوای بکن " صحنه رو ترک کرد
چانیول به کریس توجهی نکرد و دوباره چشمش رو به بکهیون داد
بکهیون با خستگی پخش زمین شد و همین باعث شد اخم های جادوگر توی هم بره
_ چطوری میخوای یه زمین رو نجات بدی وقتی حتی نمیتونی یه پلانک بزنی ؟بکهیون با صورتی قرمز و نفس هایی بریده سرش رو بالا گرفت و با حرص و عصبانیت گفت :
_ قدرت هام برگرده تو رو تبدیل به یه افسانه میکنمجادوگر به وضوح از تهدید بکهیون ترسیده بود ولی سعی کرد اون پوزیشن معلمی خودش رو ثابت نگه داره
بکهیون با بیخیالی نگاهش رو گرفت و به چانیول داد ، چانیول وقتی نگاه بکهیون رو دید لبخندی زد
بکهیون بدون توجه به جادوگر بلند شد و به سمت چانیول رفت، چانیول با دیدن اومدن بکهیون با نگاهی مشتاق منتظر رسیدنش موندبا خستگی و ناله به سمت چان گفت :
_ به نظرت اصلا میتونم قدرتمند بشم ؟چانیول با لبخندی گفت :
_ شک ندارم..............
هیچکس فکر نمیکرد زمان اینقدر زود بگذره ، حداقل نه برای اون پکی که فکر میکردن بعد از یکی دو روز قراره به جنگ برن
اون ها یک سال تموم توی این جنگل عظیم داشتن زندگی میکردن و حالا همه چیز عوض شده بود
گرگ هایی که تازه داشتن غریزه ی خودشون رو کشف میکردن و به سمت خود واقعیشون میرفتن ..ولی توی پک چی میگذشت ؟
پک رهبر بر کل امگاورس مسلط شده بود و یک پک منفور به حساب میومد
همه چشم به امید اومدن یکی برای نجات بودن
همه جا تحت تاثیر دیکتاتوری قرار گرفته بود و داشت نابود میشد ، همه دنبال راهی برای فرار بودن و ناجی ای برای کمک بودن
KAMU SEDANG MEMBACA
A LOVE BTWEEN POWER |CHANBEK|
Romansaچانیول ، گرگ خون خالصی که گرگش سال ها بود که دیگه درونش زندگی نمیکرد و مرده بحساب میومد یک روز به طور اتفاقی با حس فرمون های اون امگا برگشت .... گرگی که موقع بچگی چانیول ، همه از ترسش سعی در کشتنش کرده بودن و موفق هم شده بودن برگشته گرگی که مردنش ب...