_ GLORY_

67 17 6
                                    

اسم داداش چاینول هانوله برای همین بعضی ها با هیون اشتباهش میگیرن برای همین از الان به بعد هانول صداش میکنم

Bekhun pov :

بابای چانیول بعد از چند دقیقه یادش رفت که اون منو اورده اینجا و وقتی یکی از خدمتکار ها صداش کرد بلند شد و اونجا رو ترک کرد
من موندم و داداش چان و مامانش و عروس نچسبش
به محض رفتن بابای چان مامان چانیول لبخند فیکش رو از صورتش برداشت و خیلی سرد نگاهم کرد ولی برعکس اون داداش چانیول لبخند پهنی روی صورتش اومد
چندشم شد و صورتم رو جمع کردم
داداشش با لبخند تهوع اوری ازم پرسید
_ چانیول خوابید؟ چطوری تونست از همچین امگایی بگذره ؟

این خانواده کلا یکم زیادی مغزهاشون خراب بود یا من زیادی معصومم؟ با چشم غره ای نگاهم رو ازش گرفتم و ترجیح دادم جوابی بهش ندم
صدای بلند شدن اون عروس اومد و با عصبانیت از اتاق بیرون رفت
هانول که انگار براش مهم نبود دوباره به مبل تکیه داد ولی مامانش بهش چشم غره ای رفت و اونم ناچار بلند شد و رفت
به محض بیرون رفتنش مامان چانیول کمرش رو صاف کرد و نگاهی از سر تا پا بهم کرد
_ میدونم خیلی دوست داری الفات لیدر باشه ولی بهتره براش دندون تیز نکنی چون من اجازه نمیدم ، خودت رو معرفی کردی و ما هم قبولت کردیم دیگه میتونی بی سر و صدا بری
بکهیون برعکس تصوراتش اصلا استرسی نداشت و نترسید ، متقابلا کمرش رو صاف کرد و توی چشم های اون زن نگاه کرد که باعث بالا پریدن ابرو های اون زن شد ، چشم های بکهیون کم کم حالتش تغییر کرد و زن جلوش با شوک به گرگ جلوش نگاه کرد
دندون های نیشش به خاطر پوزخندی که روی لباش بود به خوبی مشخص شده بود
_ داری اعلام جنگ میکنی ؟

زن جلوش تازه از شوک بیرون اومده بود ، اون امگا دیوونه شده بود ؟
با عصبانیت دست هاش رو مشت کرد و با عصبانیت داد زد
_ مثلا اعلام جنگ کنم میخوای چیکار کنی ؟

اون امگا لبخند ترسناکی روی صورتش داشت که به شدت اون پیرزن رو میترسوند
_ فکر کردی همه چیز رو تونستی برای پسرت هموار کنی ؟  یادت باشه توی این بدن فقط بکهیون نیست و منم وجود دارم بهت نشون میدم چه کار هایی میتونم بکنم

اون زن به وضوح ترسیده بود و بی اراده جیغ کشید
_ لویی عوضی کافی نبود ؟ هر چیز مربوط بهش غیر عادیه چرا یجوری حرف میزنی که انگار یه موجود دیگه ای به جز بکهیون عوضی ای

اون امگا که از دیدن ترس اون زن حسابی خوشحال شده بود با طعنه گفت:
_ همون اول باید از چیز هایی که به لویی مربوط بود دور میموندی فکر کردی میزارم همه چیز رو راحت به دست بیاری ؟

اون زن خنده ی عصبی ای کرد و سر تکون داد
_پس تو هم مثل لویی عوضی جدایی بکهیون نمیتونه کنترلت کنه

A LOVE BTWEEN POWER |CHANBEK|Where stories live. Discover now