_Find u in my past _

92 22 20
                                    


+ چانیول
اون ...بکهیونه ؟ به دور و برم نگاه کردم ، یک جنگل بزرگ و تاریک
دوباره برگشتم و به بکهیون نگاه کردم ، یجورایی شبیه نبودن ..چشم هاش
اون ها کاملا یخی شده بودن
چشم هاش توی تاریکی اون جنگل به خوبی دیده میشدن ، سعی کردم نزدیک تر بشم و اون هم ثابت ایستاده بود و تکون نمیخورد
وقتی بهش رسیدم ناخودآگاه اون رو توی بغلم کشیدم و اونو سفت توی بغلم نگه داشتم ..احساس عجیبی داشتم ، احساس واقعی بودن بهم میداد
کم کم همه چیز تار شد و حالا میتونستم به خوبی فرمون کیک بستنی رو احساس کنم ، این بو ..چقدر آشنا به نظر میرسید و احساس عجیبی رو بهم القا میکرد
دقیقا مثل احساسی که بعد از دیدن اون امگا توی جنگل داشتم
چشم هام رو باز کردم و به امگای توی بغلم نگاه کردم ، سرش توی سینم پنهون شده بود و موهاش دقیقا زیر دماغم بود
سرم رو بیشتر داخل موهاش بردم تا بتونم دسترسی بیشتری به فرمون هاش داشته باشم
بوی فوق العاده ای داشت
بالاخره به خودم اومدم ، دارم چه غلطی میکنم
اروم دستم رو زیر سر اون امگا گذاشتم و سرش رو روی بالشت تنظیم کردم
و از سر جام بلند شدم
تا نگاهم به ساعت خورد جرقه ای توی ذهنم خورد
با شوک به سمت گوشیم رفتم و از روی میز چنگش زدم و تا به پیام ها نگاه کردم احساس کردم آب خنک روم ریختن
پیام از کای بود " هر چی زنگ زدم جواب ندادی ، کارمند ها هنوز به رئیس نیاز دارن..نگران نباش حواسم هست "
شرکت الان دست کایه؟ سریع به سمت حموم رفتم و دوش مختصری گرفتم
باید برم شرکتم رو از ورشکست شدن نجات بدم

لباس هام رو مرتب کردم و به سمت ورودی سالن رفتم
ولی با به یاد آوردن چیزی دست از حرکت کردن برداشتم ، آخرین باری که این امگا رو تنها گذاشتم فرار کرد
اول باید یه صحبت کوتاهی باهاش قبل رفتن داشته باشم

برگشتم و به سمت اتاق رفتم
به محض رسیدن به راهروی اتاق ها بوی فرمون های تندش دوباره پخش شد
پس بیدار شده ، دوباره فرمون هاش پریشونیش رو نشون میدادن
تقه ای به در زدم و بدون معطلی وارد شدم

موهاش روی هوا بود و هنوز گیج روی تخت داشت به من نگاه میکرد
نتونستم لبخندم رو پنهون کنم ، با احساسی که بهم دست داد سریع لبخند از روی صورتم پرید
لویی ...احساسش میکنم
زوزه میکشید ، دستم رو روی قلبم گذاشتم و چشم هام رو روی هم فشار دادم
نباید اتفاقی بیفته ، لعنتی حداقل نه الان
ولی انگار ایندفعه اومده بود که نشون بده که قدرتش از من بیشتره
چون این آخرین چیزی بود که حسش کردم

BEKHYUN POV :

گیج بودم
ولی هیچوقت اینقدر با آرامش نخوابیده بودم
من دیروز چطوری از ماشین پیاده شدم و از اینجا سر دراودردم ؟
اون الفا عمرا دلش به حال من بسوزه ، عمرا منو آورده باشه مگر اینکه به سرش زده باشه یا دو قطبی باشه
با احساس بوی قوی ای توی راهرو با استرس به در خیره موندم
هنوز گیج بودم ولی به خوبی میتونستم تشخیص بدم این بو به کی تعلق داره
تقه ای به در خورد و چند ثانیه بعد صاحب اون فرمون وارد شد
نگاه هاش عجیب بود ، و اون بو
فرمون هاش داشت قوی تر می‌شد و استرس منم بالا تر میرفت
ولی یک چیز عجیبی حس کردم ، گرگم
اون برعکس من هیجان زده بود و نمیدونستم چرا این واکنش لعنتی رو داره
وقتی متوجه اون الفا شدم
فهمیدم که دستش رو روی قلبش گذاشته
و فرمون هاش مدام قوی تر می‌شد ، با ترس از سر جام پریدم و به طور غریزی به گوشه اتاق پناه بردم
اون دیگه الفا نبود ، اون گرگش بود ؟
حالا دیگه اون جلوم نبود ، شاید همون بدن باشه ولی چشم های قرمزش نشون میداد که دیگه خبری از اون الفا نیست
از حرف هایی که اون میزد معلوم بود که خودش هم نمیتونست این آدم رو به روم رو کنترل کنه
یعنی قراره امروز بمیرم ؟
با ترس و لرز به الفای جلوم خیره شده بودم
اون فرمون های خیلی قوی ای داشت ، ولی به طرز عجیبی تاثیر بدی روی من و گرگم نمیذاشت
اون داشت با اون چشم های قرمز من رو آنالیز میکرد و همزمان خیلی خونسرد قدم هاش رو به سمتم برمیداشت
چشم هام رو روی هم فشار دادم ، بکهیون همه چیز تموم شد
تو دیگه مردی ..حداقل قبلش طلب بخشش میکردی ..نباید اینطوری میمردی
با پیچیدن دستی دور کمرم و اومدن دستی پشت سرم با شوک چشم هام رو باز کردم
چشم هاش دقیقا به چشم های من خیره شده بودن و داشتن احساس مالکیت رو ساطع میکردن
دستش هاش داشتن روی کمرم به آرومی و ظرافت تکون میخوردن
طوری که انگار داشتن یک چیز قیمتی رو لمس میکردن
نفس هام نا منظم شده بود ولی گرگم از درون داشت زوزه لذت سر میداد
سرم رو پایین انداختم تا بتونم از دست نگاهش فرار کنم
ولی بدون گذشتن یک ثانیه ، انگشتش زیر چونم قرار گرفت و سرم رو دوباره بالا آورد
اروم نزدیک شد و لب هاش رو اروم به سمت لب هام داشت میاورد
چشم هام رو روی هم فشار دادم و منتظرخوردن آب هاش به لب هام شدم ولی بعد از گذشت چند ثانیه وقتی اتفاقی نیفتاد چشم هام رو باز کردم
به لب هاش که یک سانتی لب هام بود نگاه کردم
_ نمی‌دونم چرا نمیتونم بفهمم احساست چیه ، ولی قطعا احساست مثل توله داخلت نیست
لب هام کاملا چفت شده بودن و قدرت تکلمم رو کاملا از دست داده بودم
دست هاش هنوز سفت دورم پیچیده شده بودن
توی چشم هام نافذ تر از قبل نگاه کرد، بعد دست هاش رو ازم برداشت و یک قدم عقب رفت
احساسم ؟ یک الفای خون خالص لعنتی جلوم بود ولی نمی‌دونم چرا احساس ترس ندارم ...شاید استرس و شوک توی وجودم باشه ولی لعنتی این ترس نیست
چرا احساس میکنم قرار نیست بهم آسیب بزنه ؟
بدون حرف جلوم ایستاده بود و داشت بهم نگاه میکرد
_ تو امگای منی پس باید قوی باشی
به چانیول پیامم رو برسون ، اون باید برگرده به پک و دوباره رهبری رو به دست بگیره
شوک تر از قبل شدم ، داره راجب چی صحبت میکنه ؟
تا خواستم حرفی بزنم با یک لبخند آخرین جملش رو زد
_ بالاخره پیدات کردم ، به زودی میبینمت

و بعد چشم هاش به حالت عادی برگشت

A LOVE BTWEEN POWER |CHANBEK|Onde histórias criam vida. Descubra agora