کل اون دهکده کوچیک سوخته بود
سرباز ها خیلی وقت بود که جلوی جسد ها داشتن جشن میگرفتن و خوشحالی میکردن ، اون چیز عجیب که از نژاد گرگینه ها بود میتونست همشون رو بکشه ، از بین بردنش اولویت همه بودفرمانده با افتخار به بالا ترین جای ممکن رفت و جام ابجوش رو بالا آورد
و با صدای بلندی داد زد :
_ این تازه اول راهه ما همه ی دشمن ها و خطر ها رو از بین میبریم
نمیزاریم کسی تهدیدی برای نژاد ما ایجاد کنه ، ما قوی ترو قوی تر میشیم و در نهایت ما به دنیا غلبه میکنیمهمه با خوشحالی و جیغ هایی از سر شادی جام هاشون رو بالا بردن و باز شروع کردن به خوردن اون ابجو ها
فرمانده با خنده داشت میرفت طرف اون سرباز ها که بوی عجیب و قوی ای حس کرد
سر جاش خشک شد ، از ترس نمیتونست تکون بخوره
تا برگشت طرف اون بوی قوی ، اون رو دیدآخرین چیزی که دیدم قیافه ی شوک اون فرمانده بود
با ترس از تخت بلند شدم و شروع کردم به نفس نفس زدن ، اون چی بود ؟
چشم هام بی اراده کل اتاق رو آنالیز کرد
یوتا خواب بود و اصلا توی جو نبود ..با ترس از سر جام بلند شدم ولی همون لحظه با سرگیجه ی عجیبی افتادم روی زمین
گرگم داشت با تمام زورش منو وادار میکرد که کنترل رو بهش بدم
اون گرگ احمق متوجه هیچی نیست ، اون فقط محبت میخواد ، جیغ ناخواسته ای کشیدم و تموم سعیم رو کردم تا گرگم نتونه کنترل رو دست بگیره
متوجه صدای قدم شدم و صدای یوتا که با نگرانی تکونم میداد و اسمم رو صدا میزد، من باید برگردم به اون خراب شدهنه نه مخم رو از دست دادم
حتما همینطورهدست یوتا رو روی شونم حس کردم
منو اروم تکون میداد ولی صدایی نمیومد ، گوشم سوت میکشید
اروم اروم همه جا برام سیاه شد.............
احساس بهتری داشتم
سبک بودم، یه چیز گرم رو روی خودم حس میکردم ، سعی کردم دستم رو تکون بدم
چشم هام باز نمیشد ، اروم چشم هام رو باز کردم ، با ورود یهویی نور نگاهم رو سریع از منبع گرفتم و چشم هام رو دوباره روی هم گذاشتموقتی چشم هام رو با زحمت باز کردم
احساس عجیبی پیدا کردم ، بوی آشنایی از بغلم میومد
جرعت نداشتم برگردم و نگاه کنم
چه اتفاق فاکی ای افتاده بود؟ سعی میکردم خونسرد باشم و نفس هام رو کنترل کنم
دست و پاهام به شدت میلرزیدنبالاخره صدای بمش اومد
_ سرت رو یکم دیگه توی این حالت نگه داری میشکنه
مطمئن باشسعی کردم خونسردیم رو حفظ کنم و برگشتم
نگاهش کاملا سرد بود ، خشک و جدی مثل همیشه
YOU ARE READING
A LOVE BTWEEN POWER |CHANBEK|
Romanceچانیول ، گرگ خون خالصی که گرگش سال ها بود که دیگه درونش زندگی نمیکرد و مرده بحساب میومد یک روز به طور اتفاقی با حس فرمون های اون امگا برگشت .... گرگی که موقع بچگی چانیول ، همه از ترسش سعی در کشتنش کرده بودن و موفق هم شده بودن برگشته گرگی که مردنش ب...