پارت۵
_اهه من چه میدونم توام گیر دادی هیونگ میگم یهو خودش گفت نگه دار و نتونست نفس بکشه منم ترسیدم و فقط رسوندمش ..مگه تقصیر منه که میگی باید پیشش میبودم ؟
^ اخه اون پسر انقد خشک ومغروره فک میکنی اگه چیزیشم باشه به ما میگه؟ نمیدونم چرا انقد کله پوکه
_منم نمیدونم ..هیونگ من..من میترسم
^چرا تهیونگ ؟ برا جیمین؟
_هم اره هم برای یه چیز دیگه..
^ برای چی ؟
تهیونگ بغضشو قورت داد و دهنشو باز کرد چیزی بگه اما نتونست..سخت بود نمیدونست چی بگه دوست داشت حرف بزنه اما بغضش نمیزاشت پس لبِ پایینشو گاز گرفت و چیزی نگفت اما صدای ارومِ یونگی توی گوشش پیچید..
^میخوای بیام پیشت دونسنگی؟هومم؟؟ اگه میخوای فقط کافیه بهم بگی زود میام پیشت
_نه الان دیره
^مهم نیست الان میام اونجا
_هیون..
^من دارم میام بای بای
و قطع کرد
تهیونگ خودشو سرزنش کرد که چرا اینطوری رفتار کرده
اما دست خودش نبود اونم یه ادم تنها بود اما تنهاییش مشکلی نبود فقط الان این قلبِ کوچیکِ توی سینه اش زیادی برای یه نفر میتپید و نمیدونست چرا؟
استرس گرفت اون داشت میومد پیشش حالا چی میشد!؟
.
.نیم ساعت گذشت که صدای در خونه اومدسریع بلند شد و در و باز کرد که یونگی رو دید
_اه چقد سرده بیرون
سریع اومد تو و تهیونگ هنوز چیزی نگفته بود
چرا اومده بود؟ به عنوان یه دوست؟ اما جیمین هم دوستش بود پس چرا بهش هیچ اعتمادی نداشت؟
چرا انقد خشک برخورد میکرد و تهیونگ احساس عذاب وجدان میگرفت؟
یونگی وقتی دید تهیونگ همونجا وایساده رفت جلوش
^هی حالت خوبه؟
همین حرف برای ترکیدن بغضش کافی بود و این یعنی فاجعه برای تهیونگی که همیشه میخندید و انقد خوشحالیشو بروز میداد که هیچکس دردهای زیر نقابشو نمیفهمید
یونگی سریع بغلش کرد و دستشو نوازش وار کشید روی کمرش
^ هیششش.. هیونگ اینجاست هر چقد میخوای گریه کن
تهیونگ دستاشو اورد بالا و محکم یونگی رو بغل کرد با همون هق هقی که میکرد به سختی شروع کرد به حرف زدن از درداش برای هیونگش؛_هیونگ .. خسته شدم.. از اینکه همش کار میکنم تا چندتا دوست پیدا کنم خسته شدم.. از اینکه همش میخندم و بقیه از دستم فراری ان خسته شدم..
خسته شدم از تنهایی..
هیونگ مگه من چیکار کردم که باهام دوست نمیشه؟
منم دلم میخواد یه خانواده داشته باشم
دلم میخواد قرار بزارم
دلم میخواد با دوستام برم بیرون اما چرا..
چرا هیچکس منو قبول نمیکنه؟
چرا همش حسرت بچه هایی رو میخورم که با خانواده اشون میرن بیرون؟
تقصیر من چیه که پدر و مادر نداشتم ؟
مگه من میدونستم قراره یتیم باشم؟
هیونگ من .. هیونگ
دیگه نمیتونست ادامه بده یونگی سریع جداش کرد و دستاشو گذاشت دو طرف صورتش
^ هیشش..چیزی نیست هیچی تقصیر تو نیست
معلومه که تو خیلی ام خوبی ،
خیلی صدای خنده هات قشنگه ،خیلی مهربون و خوشگلی ،خیلی ام قلب مهربونی داری ته !
کسایی که احمقن باهات دوست نمیشن وگرنه تو بهترین کسی هستی که میشه برای دوست انتخاب کرد خب؟
حالا هم گریه نکن بیا بشینیم
YOU ARE READING
روحِ تنها -jikook-
FanfictionFiction:lonely soul Copel :jikook/kookmin /taegi ژانر:روزمره/ رمنس/انگست/اسمات «_روح رو میشه درمان کرد ..و درمانش گره خوردنش به یه روح دیگه است! +میخوای روحتو بهم گره بزنی؟ _میخوام وجودمو بهت گره بزنم! » خلاصه: جیمین پسریه که سختی های زیادی کشیده...