Part 17

108 21 22
                                    

پارت ۱۷
Lonely suol

زیباترین خنده ها برای دردناک ترین چشم هاست..
.
.

بعد از جمع کردن میز و شستن ظرف ها جونگکوک به اتاقش برگشت و جیمین رو روی تخت در حالی که یه دستش روی چشماش و اون یکی کنارش بود،دید..
اروم روی تخت نشست و به صورتش نگاه میکرد
قبلا هم گفته بود که جیمین جذابه اما هیچوقت بهش نگفته بود چقد شبیه فرشته هاست..نگفته بود وقتی نگاهش میکنه وجودش سرتاسر ارامش میشه ..
نگفته بود همون لبخند های کوچیکی که میزنه چقد صورتشو زیباتر میکنه..
یه حس عجیب بود!

حتی وقتی از خونه‌ی پدر و مادرش خارج شد جیمین بغلش کرد و با صبوریِ تمام به حرفاش گوش کرده بود!

وقتی که توی اب غرق شد و نتونست نفس بکشه جیمین هیونگش بود که نجاتش داد و بهش زندگی بخشید!

وقتی که کابوس دید اولین نفری که ارومش کرد کسی بود که الان مثل فرشته ها خوابیده بود..
انگاری که واقعا یه فرشته‌ی نجات بود که به موقع توی زندگیش پیداش شده بود..

لبخندی از افکارش زد و زیر لب زمزمه کرد؛
+دنیا به همه ،کسی مثل تورو بدهکاره!
اما دیگه به من بدهکار نیست..^_^
بعد از تماشای فرشته ی روی تختش ،کنارش دراز کشید و خیلی زود اونم به خواب رفت..
.
.
.
توی برنامه های گوشی بالا پایین میکرد و میخواست یه چیزی واسه سرگرمی پیدا کنه اما کلافگیش مشخص بود و اصلا برطرف نمیشد ..
گوشی رو روی مبل کنارش پرت کرد و موهاشو چنگ زد..نفس کلافه ای کشید و نگاهشو به تلویزیون روبه روش که صفحه اش سیاه بود و فقط انعکاسی از خودش رو بهش نشون میداد،دوخت..

جونگکوک اروم از پله ها اومد پایین و یه نگاهی به اطرافش انداخت ..با دیدن تهیونگ که روی مبل نشسته بود به سمتش رفت و اروم کنارش نشست..
اما تهیونگ حتی نگاهشو برنگردوند..
نه به خاطر اینکه نمیخواست ببینه! بلکه انقد کلافه و شکسته بود که حضور کسی رو حس نکرد!

جونگکوک اروم دستشو برد جلو و دو ضربه به بازوش زد
تهیونگ با برخورد چیزی به دستش برگشت و با دیدن جونگکوک شوکه شد..
~اوه جونگکوک!!
_خوبی؟ حواست نبود..
~آه خب..اره تو فکر بودم ..
و چشماشو دزدید..مثل اینکه واقعا خجالت زده بود
جونگکوک بیشتر از این نمیخواست تهیونگ رو ناراحت ببینه اون همیشه شوخی میکرد و ادم باحالی بود..
همیشه میخندیدن و باهم دعوا میکردن..
توی این چند وقته خیلی خوب باهم جور شده بودن و الان اولی باری بود که انقد از هم دور بودن..

رفت جلو تر و بازوشو با دوتا دستاش گرفت
_هی..چرا ناراحتی؟ نکنه خوب توی اب ننداختیم؟
تهیونگ سریع برگشت و هول شده گفت
~اه نه..نه من.. ببین من واقعا قصدم-
جونگکوک با صدای بلندی خندید و روی مبل ولو شد..
_وای خدا قیافه ات خیلی خنده دار شده..مثل این بچه هایی شدی که انگاری میخوان کتک بخورن..
و دوباره خندید
تهیونگ که هنوزم از رفتارش شوکه شده بود اروم زمزمه کرد
~یعنی ..تو، از دستم..ناراحت نیستی؟
_ناراحت؟ نه بابا این چیزا به من نمیاد..چرا باید ناراحت باشم؟ حقیقتا خیلی دوست داشتم شنا کنم که تو زحمتشو کشیدی.!
~متاسفم ..من نمیخواستم بلایی سرت بیارم فقط میخواستم شنا کنیم ..کاش قبلش بهم میگفتی که نمیتونی شنا کنی!
جونگکوک اروم نشست ..خنده های بلندشو کمتر کرد و به جاش لبخند کوچیکی زد؛
_راستش حرف زدن راجب اینکه من اکوافوبیا دارم یکم سخته میدونی؟
~چی داری؟
_آکوافوبیا! ترس از اب و دریا و این چیزا..وقتی بچه بودم غرق شدم و این ترس به وجود اومد ..با این حال این دومین باریه که غرق میشم اما ایندفعه ناجیم هیونگم بود!

روحِ تنها -jikook-Onde histórias criam vida. Descubra agora