پارت ۸
خانواده!
همهی ادم ها خانواده ای دارن یا داشتن!
اما بعضیا از وجودشون ناراضی ان بعضیا هم شکرگذار!
ولی همیشه باید شکر گذار بود و قدر دونست
کسی چه میدونه ادم تا کِی زنده است؟جونگکوک:
با استرس پا روی پدال گاز گذاشتم و سمت خونه حرکت کردم
جوری که بابا پشت گوشی حرف میزد بهم استرس میداد من زیاد با پدرم دعوا نکردم بیشتر بحث بود که بینمون بود و این شروع بحث ها از دو هفته پیش شروع شد!
وقتی که واقعیتو جلوم داد زدن و من هیچکاری نمیتونستم بکنم
حالا باید چیکار کنم؟
جیمین راست میگفت به نظرم باید مستقل میشدم اما با کدوم پول؟
پروژه های نقاشیم زیاد گرون نبود ..
از بابا و مامان هم که نمیتونستم پول بگیرم فقط میشد از دوستای جدیدم کمک گرفت !
اما من نمیتونستم ..
چطوری بهشون میگفتم پول میخوام و فقط یه روزه که باهاشون دوست شدم ..
ولی جیمین هیونگ حتما کمکم میکنه ..
اما بازم نمیخواستم به این فکر کنه که من اونو فقط به خاطر پول یا چیزی دیگه ای خواستم!
من که نمیخوام از بقیه پول بگیرم فقط میخوام یکم ارامش داشته باشم!وقتی رسیدم دم در خونه ماشینو پارک کردم و رفتم سمت در !
استرس داشتم سعی کردم اروم باشم چشمامو بستم یه نفس عمیق کشیدم اما ناخوداگاه پشت پلکام تصویر جیمینی که توی زندگیش انقد قوی مونده رو میدیدم و میخواستم منم همینقدر قوی بشم!
چشامو باز کردم رمزو زدم و وارد خونه شدم
اما تا برگشتم صدای بابا بلند شد؛
_به به میبینم بالاخره اومدی خونه ،!! میتونم بپرسم تا الان کدوم گوری بودی؟ دو هفته است کارت شده این از صبح میری تا شب معلوم نیست کجا خوش میگذرونی بعد میای کپه اتو اینجا میزاری؟ حالا واسه من هرزه شدی هااااا ؟؟؟جواب منو بـــده !صدای بلندش باعث میشد اعصبانی بشم
مگه چیکار کرده بودم که سرم داد میزد؟
منظورش چی بود از هرزه؟
شوکه شدم به معنای واقعی شوکه شده بودم
اما نه !دیگه نمیخواستم ساکت باشم و بزارم بهم تهمت بزنن!
+ رفته بودم سر کار ! نکنه کار کردن جرمه خبر نداشتم؟
من که دیگه بچه نیستم که هر بار میرم بیرون هی بهم زنگ میزنید تا برگردم خونه! اگه نمیخواید اینجا کپه امو بزارم بهم بگید تا از خونه اتون برم بیرون! کی گفته هر کی میره بیرون هرزه است؟ شما چطور میتونید به من تهمت بزنید؟
*جونگکوک صداتو برای بابات بالا نبر !
+ چرا؟ چون بزرگتره؟ یا چون به اصطلاح پدرمه؟یا چون توام فکر میکنی من یه هرزه ام؟ اره؟ مثل خودتون رفتار میکنم دیگه ..
اگه میخواست پدرم باشه اینطوری رفتار نمیکرد !
هر بار منو پیش دوستام خُرد نمیکرد!
وقتی دبیرستان بودم یه بار نشد بهم بگه چیزی هست که بخوای!؟
چیزی اذیتت میکنه ؟
درسات خوبن؟
دلت میخواد بری با دوستات بیرون؟
میخوای باهم بریم سفر؟
حالت خوبه؟
پرسیدید؟
نه هیچکدومو نپرسید! هیچکدوم از دردامو ندیدید !
توام برام مادری نکردی !
وقتی سرما میخوردم پرستار می اوردی بالای سرم به جای اینکه محبت مادرانه اتو بهم بدی !
میرفتی کلینیک و به خودت میرسیدی به جای اینکه فقط یه بار باهام بیای خرید !
اصلا خرید به درک !
سفر به درک!
همه چی به درک !!
(این حرفمو با بغضی که توی گلوم بود روبه هردوشون گفتم!)
شد یه بار بغلم کنید؟
من هیچی ازتون نخواستم همیشه ساکت بودم همیشه سرم تو کتاب بود اما همه چی درس نیست!
منم گاهی به بغل کردنتون نیاز داشتم اما نبودید حالام نمیخوام باشید ..
بودنتون و تهمت زدنتون بیشتر درد داره !
YOU ARE READING
روحِ تنها -jikook-
FanfictionFiction:lonely soul Copel :jikook/kookmin /taegi ژانر:روزمره/ رمنس/انگست/اسمات «_روح رو میشه درمان کرد ..و درمانش گره خوردنش به یه روح دیگه است! +میخوای روحتو بهم گره بزنی؟ _میخوام وجودمو بهت گره بزنم! » خلاصه: جیمین پسریه که سختی های زیادی کشیده...