پارت۱۰
.
.
.
با صدای الارم اروم چشماشو باز کرد
یکم به بدنش کش و قوسی داد و نگاهش به سمت راستش افتاد که اون پسر دیشب خوابیده بود اما پتوش تا شده بود و کسی اونجا نبود!
اروم از جا پاشد رفت لباساشو برداشت و سمت حموم قدم برداشت !
یه دوش پنج دقیقه ای گرفت و وقتی اومد بیرون لباساشو پوشید و عطرشو زد و قرصاشو برداشت تا توی اشپزخونه بخوره
احتمال میداد جونگکوک رفته باشه بیرون یا سر کار!
به هر حال اونم زندگی خودشو داشت باید به کاراش میرسید و خب جیمینم چندان اهمیتی نمیداد که کجا میره فقط میخواست تا جایی که تجربه داشت بهش بگه تا بتونه زندگی راحت تری داشته باشه اونم تو سنی که میخواست طعم زندگی رو بچشه!
و حالا هم فقط میتونست بهش کمک کنه تا شبا رو اینجا بخوابه!برگشت و راهشو سمت پونی کج کرد نشست و دستشو رو سرش گذاشت
+ سلام پونی خوبی پسر؟
گربه گردنشو بیشتر سمت دستش کش داد و نزدیکش شد و تقاضای نوازشای بیشتری داشت!
+هی من باید برم سرکار برات غذاتو میزارم و توام با توپی که اونجاست بازی کن تا برگردم خب؟
گربه انگاری خیلی به صاحبش نیاز داشت نمیخواست ازش دل بکنه
+مثل اینکه زیادی تنهات گذاشتم نکنه باید منت تورو هم بکشم..
دستاشو برد زیر بغل های گربه و توی اغوشش گرفتش
گربه سریع توی بغل جیمین چشماشو بستو خودشو به صاحبش سپرد..
+ خیلی خب پسر بریم که من قرصامو بخورم
رفت سمت اشپزخونه و همینطور که پونی رو نوازش میکرد متوجه بوی غذایی شد !
و درسته!
فکرشو نمیکرد اما اون پسر اونجا پای گاز وایساده بود
+ تو اینجا چیکار میکنی؟
پسر که انگاری توی فکر بود از جا پرید و برگشت سمتش
_اوه خدای من ترسیدم! دارم صبحانه درست میکنم
+جونگکوک فکر کنم دیشب بهت گفتم که من عادت ندارم صبحانه بخورم!
_میدونم..اما من تنهایی صبحانه نمیخورم میشه باهم بخوریم؟
و کی میدونست که جونگکوک فقط داشت بهانه می اورد؟
اون فقط میخواست جیمین بتونه غذاشو کامل بخوره تا معده درد نگیره و شایدم دوباره سر از بیمارستان در نیاره!
جیمین بدون حرفی نشست پشت میز و جونگکوک سریع املت اماده شده رو اورد سر میز..
_میخوای گربه اتو نگه دارم تا صبحونه اتو بخوری؟
جیمین یه نگاه به پونی کرد و متوجه شد که اون گربه انقد راحت تو بغلش لم داده که انگاری خوابش برده بود
+نه توام صبحونه اتو بخور
_باشه
اروم شروع کردن به خوردن
اما جیمین با یه دست لقمه میگرفت و این براش سخت بود چون اون یکی دستش کامل زیر گربه بود و دلش نمیومد حالا که بعد از چند روز ،به اون حیوون توجه نکنه!
جونگکوک میدید که جیمین داره با یه دست و به سختی برای خودش لقمه میگیره پس سریع خودش دست به کار شد و یه لقمه جلوی جیمین نگه داشت
_جیمین هیونگ اینو بخور و لطفا نظرتو راجب اشپزیم بگو چون اگه بد باشه فکر کنم از پنجرهی همینجا خودمو بندازم پایین..
و یکم خندید
جیمین اروم لقمه اشو گرفت و خوردش
از چشمای عقاب هم بدتر بود انقد که تیز به جیمین نگاه میکرد که تمام حالات صورتشو بفهمه اما خب اون جیمین بود !
اصلا هیچ چیزی نشون نمیداد اما نظرشو گفت
+خوشمزه است مثل همون سوپی که پختی!
_اوه ...هوف نزدیک بود سکته کنما خداروشکر بزار بیشتر بهت بدم
+نه خودم میتونم
_اما..
+جونگکوک صبحونه اتو بخور!
CZYTASZ
روحِ تنها -jikook-
FanfictionFiction:lonely soul Copel :jikook/kookmin /taegi ژانر:روزمره/ رمنس/انگست/اسمات «_روح رو میشه درمان کرد ..و درمانش گره خوردنش به یه روح دیگه است! +میخوای روحتو بهم گره بزنی؟ _میخوام وجودمو بهت گره بزنم! » خلاصه: جیمین پسریه که سختی های زیادی کشیده...