Part 19

77 24 2
                                    

پارت ۱۹

زندگی همونطور قشنگه که تو بهش نگاه کنی
و من زندگی رو توی چشمای تو دیدم..
.
.
.
روزها میگذشت و سرنوشت ادما در حال تغییر بود!
اما هنوزم ادما به دنبال راهی میگشتن که از بقیه برتر باشن..اما سوال اینجاست ایا ارزششو داره؟
مردم میتونن هر چی که میخوان راجب بقیه بگن اما وقتی نوبت خودشون میرسه اونقدر به خودشون میبالن که هر کی ندونه خدایِ اعتماد به نفسه!
برای همین خورشید همیشه بخشنده تر از ماه بود!
اون صبح ها با طلوعش روز جدید و فرصت تازه ای رو برای کسایی که هنوزم دلیل زندگی کردنشونو پیدا نکردن ،فراهم میکنه!
اون فکر میکرد چون روز رو اغاز میکنه ارزش بیشتری داره و از همه برتر و بالاتره.. اما چرا ادما بیشتر عاشق ماه هستن در صورتی که نور ماه از خورشیده :)؟
اما ایا ما قدر بخشندگیشو میدونیم!؟..

با نوری که به صورتش میخورد اروم چشماشو باز کرد و یکم تکون خورد و بدنشو کش داد.. چشماش که بازتر شدن به دور و برش نگاهی انداخت و با دیدن تخت کنارش که خالی بود سر جاش نشست! باز چشماشو با دست مالوند و به اطرافش نگاهی انداخت و دیدش!
پسری که توی بالکن کوچیکی که پشت پنجره ایستاده بود و نور بخشنده‌ی خورشید به صورتش میتابید و قاب قشنگی رو به وجود اورده بود.. لبخندی زد و اروم از جا بلند شد ..از اونجایی که اون عاشق هنر بود قطعا همیشه یه دوربین هم همراهش بود! دوربینشو از بین چمدون و وسایلی که پایین کمد بود برداشت و اروم رفت پشت پنجره تا بتونه یه عکس هنری برای خودش ثبت کنه!
اروم دوربین رو اورد بالا تنظیمش کرد و بعد از کمی تنظیم کردن عکس گرفت! با صدای دوربین پسرِ مو نقره ای برگشت .. جونگکوک خندید و چند قدم نزدیکش شد!
_سلام هیونگ صبح بخیر..
+سلام صبح توام بخیر ..این چیه دستت!؟
_داشتم ازت عکس میگرفتم ..هیونگ تو واقعا خیلی مدل خوبی میشدی عاشق این عکس شدم
و سرشو انداخت پایین و عکس و به جیمین نشون داد
_ببین! خیلی خوبه حتما چاپش میکنم!
+چیز خاصی نیست ولی تو توی زاویه‌ بندی خوبی عکس گرفتی واسه همین خوب شده!
_یااا..چطور میتونی اینو بگی! من درسته عکاسی میکنم اما مدل هم خیلی مهمه! حتما کلی عکس دیگه ازت میگیرم مخصوصا کنار دریا ..اره عالی میشه..لطفا بیا مدلم شو هیونگ!
جیمین از ذوقش خندید
+خیلی خب حالا بیا بریم پایین صبحانه بخوریم
_باشه هیونگ بریم ..

.
.
بعد از خوردن صبحانه که همشون جمع شده بودن و یونگی و هوسوک اشپزی رو به گردن گرفته بودن هر کی به جایی رفت! جیمین که دیشب بهشون گفته بود میخواد بره پس اماده شد و زودتر از همه بیرون رفت هرچند چیز خاصی با خودش نبرد به جز گوشی و کارت بانکیش..جونگکوک میخواست همراهش بره اما نمیخواست مزاحمش بشه پس تصمیم گرفت با تهیونگ بره به طبیعتِ اطراف و شایدم بازار کوچیکی که همون نزدیکی بود!
هوسوک و یونگی هم که بعد از چند ماه همدیگه رو دیده بودن ترجیه دادن برن کنار دریا و از ویو لذت ببرن و خب این وسط یه اب تنی هم میچسبید!

روحِ تنها -jikook-Donde viven las historias. Descúbrelo ahora