Part 7

77 18 31
                                    

با صدای زنگ خونه اروم چشمامو باز کردم و از روی تخت بلند شدم و رفتم بیرون..
دستمو کشیدم توی موهام تا از شلختگی درشون بیارم اما وقتی دیدم جونگکوک درو باز کرد یکم جا خوردم و چشام بیشتر باز شد
یادم نبود که کسی خونه است!
فکر میکردم مثل همیشه خودم تنهام ..

با صدای تهیونگ رفتم جلوتر و دیدم که با دستای پر اومد داخل و از همون اول شروع کرد به حرف زدن
_ اه سلام چطوری خوبی جیمینا؟ ببین برات کلی تقویتی اوردم اول از همه میوه های مختلف اوردم نمیدونستم کدوم و دوست داری ولی خودم عاشق توت فرنگی ام !
واسه همین زیاد اوردم ..بعدشم گوشت خوک و گاو برات خریدم با اینکه گرون بود اما یونگی از کارت خودش گذشت پولشو داد !حقیقتا من فقط پول میوه هارو دادم چون قراره بیشترشو بدم به تو ولی خودمم کنارت بخورم و فیلم ببینیم ..اوه راستی ببین یه بازی جدید گرفتم از اوناست که ..
^تهیونگ لطفا بزار جوابتو بده بعد شروع کن به حرف زدن
_هیونگ تو طرف منی یا اون؟ خوب دارم راهنماییش میکنم دیگه
^خیلی خب فهمیدیم نگاشون کن این دوتا چطور خشکشون زده
یونگی و تهیونگ همزمان نگاهشون رو چرخوندن سمت اونا و خب..
جونگکوک و جیمین واقعا عین مترسک خشکشون زده بود و هر دوشون داشتن فکر میکردن!!

جونگکوک به این فکر میکرد که این دوتا چطوری انقد بی پروا وارد خونه شدن و انقد راحت برخورد میکنن درصورتی که چند ساعت پیش توی خیابون داد میزدن!
و جیمین.. خب اون داشت به این فکر میکرد چطوری بندازشون بیرون و بره به ادامه خوابش برسه چون واقعا حس میکرد خیلی خسته است!

با اینکه خسته بود اما حقیقتا یه کوچولو خوشحال هم بود که خونه اش الان مهمون اومده و باید میزبان باشه و پذیرایی کنه..
+ خیلی خب بشینید براتون قهوه بیارم
و راهشو کشید سمت اشپزخونه
صای پاهای کسی پشت سرش اومد و بعدش صداش کنارش پیچید؛
_ اوه خدای من حق داشتی !! این تهیونگ زیادی حرف میزنه همش حس میکردم الانه که نفس کم بیاره
+ نگران نباش این وسط من میمیرم ولی اون نفس کم نمیاره
_هیونگ این چه حرفیه اینطوری نگو!!
+برو بشین منم الان میام
_کمک نمیخوای ؟
+نه چیزی نیستن که..خودم میارم

جونگکوک برگشت و رفت سمت هال و روی کاناپه نشست
اون دوتا هم داشتن خونه رو انالیز میکردن
جیمین با سینی اومد سمتشون
+ خوش اومدید
هر کدوم لیوان خودشو برداشت و جیمینم نشست کنار جونگکوک.. یعنی دقیقا روبه روی اونا!
و خب از همین اولش مشخص بود تهیونگ قصد نداشت ساکت بشینه!
*خونه ات شبیه خونه منه اما خیلی دیزاینش ساده است چرا یکم تابلو و چیزای تزئینی نمیخری؟
+ نیازی ندارم بهش..
^اما خب تهیونگ راست میگه خیلی ساده است یکم گل بزار داخل تراس یا گوشه های خونه فک کنم زیادی دلگیره !
جیمین نگاهی به جونگکوک انداخت که اونم داشت نگاهش میکرد روشو برگردوند سمت تهیونگ؛
+من خسته ام اگه میشه زیاد ازم سوال نپرسید !
*اوه راست میگه ..حالت بهتره؟ میخوای برات میوه بیارم؟ هوم؟ غذا چی ؟ داروهات رو خوردی؟

روحِ تنها -jikook-Место, где живут истории. Откройте их для себя