با زنگ خوردن گوشیش، توی جاش نشست و ماسک اکسیژن رو از روی صورتش برداشت و گلوش رو صاف کرد و گفت:«بله؟»
-:«مین دو را ام.»
نفس عمیقی کشید و گفت:«اوه، سلام.»
دختر خندید و گفت:«انتظار نداشتی بهت زنگ بزنم ؟»
بکهیون اروم گفت:«نه حقیقتا!»
-:«امروز وقت داری با هم بریم جایی؟»
-:«کجا؟»
-:«مدرسه قدیمیمون.»
بکهیون کمی مکث کرد و گفت:«بریم.»
دو را گفت:«مطمئن باش چیزایی قراره بهت بگم که برات خوشایند نیست.»
-:«مشکلی نیست، فقط دورا ...»
مکث کرد. دختر نگران گفت:«چیزی شده ؟»
بکهیون سرش رو تکون داد و گفت:«برات یه شماره میفرستم. اگر یک درصد حالم بد شد، بهش زنگ بزن. دوست صمیمیمه!»
-:«کای؟»
-:«آره.»
-:«باشه. همون خونه قدیمیتون هستی؟»
-:«آره.»
-:«میام دنبالت. تا نیم ساعت دیگه میرسم.»
-:«باشه. منتظرم.»
و قطع کرد. ماسک اکسیژن رو روی دهن و بینیش گذاشت و دستش رو روی قلبش گذاشت و گفت:«یکم دووم بیار. نمیخوام چیزی اینطوری تموم شه.»
بعد از اینکه چند نفس عمیق کشید، ماسک رو سر جاش گذاشت و دستگاه رو خاموش کرد و سمت کمد لباسش رفت. باید حاضر میشد.
ෆ╹ .̮ ╹ෆෆ╹ .̮ ╹ෆෆ╹ .̮ ╹ෆ
با ایستادن ماشین قرمز رنگ جلوی پاش، کمی سرش رو خم کرد. با دیدن دورا لبخندی زد و در رو باز کرد و نشست و گفت:«سلام.»
دورا لبخندی زد و گفت:«سلام.»
نگاهی به چهره رنگ پریده بکهیون کرد و گفت:«خوبی؟»
بکهیون تلخندی زد و به رو به روش نگاه کرد و گفت:«تا خوب رو چی معنی کنی! اینکه همه میگن چیزی در گذشته ت هست و هیچی نمیدونی، اینکه کسی ازت متنفره و حتی نمیشناسیش، اینکه یکی ازت متنفره و میخواد کمکت کنه، باعث میشه حس کنی وسط یه بیابون گم شدی. اگر تو این احساسات رو داشتی، حالت خوب میبود ؟»
دورا بهش نگاه کرد و گفت:«خیلی فکر کردم بکهیون. من دلیلی ندارم ازت متنفر باشم. حتی اگر تو وجود نداشتی، شانس من برای داشتن چانیول صفر بود. اون پسر صد در صد گیه.»
و خندید. بکهیون بهش نگاه کرد و دورا گفت:«میخوام کمکت کنم تا یادت بیاد و از این برزخ فرار کنی. مثل یه دوست.»
YOU ARE READING
Faceless (Completed)
Fanfiction۸ سال بود که موضوع نقاشی هاش یک نفر بود ... کسی که چهره ای نداشت ولی حس آشنایی بهش میداد. بیون بکهیون ۲۶ ساله ساکن آمریکا با نقاشی های بدون چهره شهرت گرفته بود نقاشی هایی که با سبکی خاص و احساسی متفاوت به تصویر کشیده شدن. و کسی نمیدونست نقاشی های بک...