part 3

59 8 8
                                    

روی زمین نشسته بود و به دیوار تیکه داده بود... کلافه بود، چند روز بود که تو اون اتاق حبس شده بود و فقط براش آب و غذا میاوردن... حتی توالت سیار براش اورده بودن. اونجا مثل زندان بود.
از جاش بلند شد و اروم سمت در حرکت میکرد، تو این چند روز حتی کلامی با کسی حرف نزده بود، افسردگی گرفته بود و لباساش کثیفه کثیف شده بود... سرش پایین بود ولی پشت در وایساد و مظلومانه سرشو به در تیکه داد ، زمزمه ارومی کرد : کسی اونجا هست؟ رئیس؟ هری؟ کسی صدامو میشنوه؟"

هری که پشت در روی مبل لم داده بود به در نگاه کرد، اهمیتی نداد و به تلوزیون دوباره نگاه کرد : خواهش میکنم. باید با یه کاری انجام بدم..."

هری توجهی نمیکرد و خودشو مشغول کرده بود ... چارلز ولی دست بردار نبود، چند دقیقه ای مدام حرفاشو تکرار میکرد و همین باعث شد هری کلافه بشه، از جاش بلند شد و با کلافگی و اخم محکم سمت در رفت و تو در کوبید : یکم خفه خون بگیر دک هد!"

چارلز پشت در حرفشو قورت داد و همون موقع اریک رسید : چه خبر شده هری؟"

هری با اخم برگشت اریک رو نگاه کرد : اگر نری اون تو و خفش نکنی خودم خرخرش رو با چاقو پاره میکنم!"

اریک ابرو بالا انداخت و با طعنه ادامه داد : ناخونات

نشکنه بچه جون!"

سمت در رفت و هری هم کنار رفت، در رو باز کرد و چارلز از ترس اخم ترسناک اریک عقب رفت، اریک جلوی در وایساد و یه نگاه به بیرون انداخت که هری منتظر بود، کامل داخل شد و در رو پشت سرش بست ، اروم و خونسرد بود، ولی چهره اریک همیشه ترسناک بود، زمزمه کرد : چه مرگته؟"

چارلز انگار حرفشو قورت داده بود، من من میکرد و به کل همه چی پریده بود : من... من فقط خسته شدم... تا کی باید اینجا باشم؟"

همینطوری که پشتشو میکرد که بیرون بیاد ادامه داد : هنوز وقتش نرسیده!"

+ هی! لطفا! دارم دیونه میشم تو این اتاق از... از خودم داره بدم میاد، میشه حدقل لباسامو عوض کنم یا یه دوش بگیرم! من زندانیت ام یا..."

دیگه ادامه نداد و اریک فقط داشت ورندازش میکرد ، زبونشو تو دهنش چرخوند و با تردید سرشو با کلافگی تکون داد، نگاهشو ازش گرفت و بیرون میرفت : دنبالم بیا!"

چارلز تعجب کرد، فکر نمیکرد به این راحتی راضی بشه، با ترید بعد از چندین روز پا بیرون گذاشت و پشت سر اریک راه میومد، به اطرافش نگاه میکرد که نگاهش به هری خورد، هری هم از دیدنش جا خورد و سریع از رو کاناپه بلند شد : وادفاک؟!!!"

اخم کرد و خواست سمت چارلز بیاد، چارلز هم از ترس‌ یه قدم عقب رفت که اریک با یه دست تو سینه اش زد : هی! ولش کن خودم حواسم بهش هست!"

+ چی داری میگی اون خیلی...

_ گفتم خودم حواسم بهش هست!"

هری باز نگاهش کرد و عقب رفت، چارلز مثل ترسیده ها قدم قدم پشت سر اریک میومد... مثل یه ساختمون خرابه بود، ولی توش تلوزیون و مبل و یخچال و همه چی بود... اریک ابروش رو خاروند و سمت چپ پیچید، چارلز هم تمام اطرافشو بعد از چند روز حبس شدن خوب زیر نظر داشت، اریک تو سالن کوچکی رفت که سرتاسرش اتاقک هایی با دوش بود، سرامیک هاش کثیف و متروکه بود، انگار تاحالا کسی ازش استفاده نکرده بود.‌.. اریک جلوتر وایساد و برگشت نگاهش کرد که اروم اروم حرکت میکرد و مات اطرافش شده بود، از صبر کردن خسته شد و یقه اش رو گرفت : هی! من انقدارم وقت ندارم!"

Salvation (cherik)Where stories live. Discover now