part 14

38 7 5
                                    

از هتل بیرون زدن و دوربین هم با خودشون برداشتن، تو خیابون باهم راه میرفتن و اریک سرش تو دوربین بود که ببینه همه چی رو به نقش پیش میره... چارلز که دیشب برای اولین بار بعد از سال ها، کسی رو که دوستش داشت رو به خودش نزدیک تر از همیشه میدید حس خوبی داشت... دیگه تقریبا مطمئن بود اون ماله خودشه و قراره بیشتر از قبل بهش توجه و عشق بورزه ...
یه قدم کنار دوید و دست دور بازوش انداخت : هی حالا قراره با این چیکار بکنی؟"
اریک سرشو از دوربین بیرون اورد و بازوش رو از دور دستش در اورد، دست دور گردنش انداخت و چارلزو به خودش چسبوند و قدم میزد : هووم، قراره یه آبرو ریزیه حسابی داشته باشه! میدونی اگر این ویدیو پخش بشه چقدر از دارایی ها و محبوبیتش کم میشه؟"
پوزخندی زد و چیزی نگفت... : میتونی برام تو تلوزیون پخشش کنی؟"
+ عااام، خب یکم خرجت میره بالا"
نگاهش کرد و پوزخندی زد : منظورت چیه؟"
جلوی صورتش اومد و لبخندی زد :منظورم اینه که چی به من میرسه؟"
اریک لباشو بوسید و ادامه داد : یه هارد فاک دیگه بهت میدم، خوبه؟"
خنده ای کرد و تو سینه اش زد : عوضی! ... کافیه یه لپ تاپ بهم بدی شوهر عزیزم!"
اریک پوزخندی زد و اخم مصنوعی کرد : وعوو اروم تر، من که هنوز حلقه نخریدم برات!"
+ ینی قراره بخری؟"
_ فعلا شما کار مارو راه بنداز ،حلقه رو هم برات میخرم!"
+نمیدونم تاحالا امتحان نکردم، فقط میدونم که باید به

سیستم مرکزی ارتباطات تلوزیونی دسترسی داشته باشم!"
_ خب از در پشتی بریم که مزاحمشون نمیشیم ها؟"
پوزخندی زد و کمرشو بغل گرفت : نه مزاحمشون نمیشیم!"
بوسه ای تو موهاش گذاشت : خب پس حله!"
‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌
همینطور که به راحتی نقشه کشیدن، به راحتی هم وارد سیستم مرکزی شدن، یه در حصار شده بود که کافی بود از روش بالا برن، چون چارلز دوربین هاشون رو از بیرون هک کرده بود... اون خیلی باهوش بود، سن زیادی هم نداشت که بتونه هربار اینارو امتحان کنه... باهم از حصار پایین اومدن و گوشه دیوار اتاق کنترل تکیه دادن... اریک نگاهش کرد و زیرلب ادامه داد : لعنت بهت چطوری میتونی انقدر همه چی رو راحت انجام بدی؟"
چارلز پوزخندی زد : اریک من پدرم تو اطلاعاته، تقریبا همه چی رو میدونم!"
+ اره دیدم تو بانک نزدیک بود به کشتنم بدی!"
از کارش دست کشید و پوکر نگاهش کرد : اریک اون فقط یه اشتباه بود !"
پوزخندی زد : باشه بیب شوخی کردم فقط!"
چارلز کنار رفت و اریک درو باز کرد... باهم وارد اتاق شدن و چارلز شروع کرد به کارش..
چند دقیقه ای بی استرس گذشت و چارلز پخش ویدیو رو برای حدود نیم ساعت دیگه گذاشت..
کارشون که تموم شد از اتاق بیرون زدن
اریک از داشتن چارلز پر انرژی میشد، اون پسر هرکاری رو میتونست انجام بده... از اونجا که دور شدن تو پیاده رو بودن که اریک برق خوشحالی تو چشماش بود، نابود

کردن اون عوضی براش ارزش داشت‌... از خوشحال درجا بالا پرید و تو شونه چارلز زد : فاک یسسس!"
چارلز هم از خوشحالی اریک سره ذوق اومد و خنده ای کرد..‌ راه میرفت که اریک تو همون خوشحالیش ، سریع جلوش اومد و صورتشو گرفت، عمیق و محکم بوسیدش که چارلز نفسش یه لحظه قطع شد... ده ثانیه محکم لب هاشو فشار میداد و میبوسید، چارلز خندش گرفته بود و اروم دور صورت اریکو گرفت... ازش جدا شد و نفس نفس میزد و تو چشماش دید میزد : میدونی که به خاطره این کارهات خیلی سکسی میشی، باهوش بودنت کاری میکنه که دلم بخواد هرروز اون لبای خوشگلتو بخورم!"
چارلز پوزخندی زد و از ذوق چشماشو پایین انداخت... الان ویدیو پخش شده بود و تو رستوران ها و مغازه ها صدای همهمه مردم تا توی خیابون میومد...
جفتشون به مغازه های اطرافشون نگاه میکرد، چارلز یه کار بزرگ کرده بود، رسوایی یه آدم کثیف... البته بیشتر امیدوار بودن که زنش این ویدیو رو ببینه...
اریک دور گردنش رو گرفت و به خاطر قد بلندش از بالا نگاهش کرد : چی برات بخرم بخوری؟ بستنی؟"
+ از کجا فهمیدی عاشق بستنی ام!؟'
شونه بالا انداخت : خب بالاخره منم نقشه های خودمو دارم!"
‌ ‌ ‌‌
باهم تو خیابون جشن گرفتن، اما کار اریک هنوز تموم نشده بود، دلش میخواست رو در رو حسابشو برسه، شاید در حد مرگ کتکش بزنه، یا یه چیزی که اون خوی انتقامشو فروکش کنه...
تو کوچه ها ،الکی سمت خونه پرسه میزدن... نمیدونستن تا کی میخوان این راهو برن.. داشتن راجع

Salvation (cherik)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang