part 6

40 7 3
                                    

صبح از خواب بیدار شده بود و داشت به نقشه بعدیش فکر میکرد ، سره میزش یه لنگه پا وایساده بود و سعی میکرد تمرکز داشته باشه.چارلز هم که طبق معمول تو اون اتاق بود. اریک مشغول بود که در، به شدت زیادی باز شد و به دیوار خورد، جا خورد و عصبانی برگشت و دید هری و مت و جیسون باهم داخل شدن، از میز فاصله گرفت و دستاشو به حالت اعتراض بالا اورد و با اخم صداشو بلند کرد: اهای! چه مرگتونه؟"

هری کنار وایساد و خیلی ریلکس و قیافه پیروزمندانه ای ادامه داد : شاو گفت بیایم اون حرومی رو ببریم یه جا و کارشو تموم کنیم؟"

اخماشو تو هم کرد :اون از سفر برگشت؟
+ اوهوم"

یه ثانیه سکوت افتاد که جیسون سمت در اتاق چارلز رفت که اریک خودشو جلوش قرار داد : وو وو وایسا ببینم اینجا چه خبره؟ شاو چیزی به من نگفت! حالا هم گورتون رو گم کنید و از اینجا برید!"

جیسون ادامه داد : ما از تو دستور نمیگیرم اریک!"

اریک صورتشو روبهش گرفت : عاو جدی؟ لابد یادت رفته کی‌بهت گوش مالی میداده، ها؟"

مت از سمت دیگه اریک رد شد که درو باز کنه، اریک چرخید سمش : هی جرئت داری اون درو_"

جیسون یقه اریک رو گرفت و نزاشت سمتش بره، هری هم فقط شاهد اتفاق ها بود، اریک هرچی تلاش کرد نتونست مچ جیسون رو جدا کنه، مت در اتاق رو با پا باز کرد و چارلز ترسیده از جاش پرید و شنیده بود که قراره چی بشه، ملتمسانه اسم اریک رو صدا میکرد و گوشه دیوار میرفت : نه نه صبر کن یه لحظه، اریک! اریک!"

اریک صدای التماس چارلزو که شنید ناخداگاه برگشت و به پیشونیش تو صورت جیسون کوبید و سمت اتاق دوید و اسلحه کمریش رو در اورد و کلت دیگه ای از روی میز برداشت و قبل از اینکه مت به چارلز برسه،با پاش، محکم پشت پای مت زد و زمینش زد و پشت سرش هری و جیسون هم وارد اتاق شدن و اریک اسلحه هاشو بالا اورد و سمت هری و مت که طرفش اسلحه گرفته بودن نشونه رفت.
یه لحظه همه چی ثابت و ساکت شد و اریک نفس نفس میزد..با دقت به هری و مت نگاه میکرد که طرفش اسلحه گرفته بودن، منتظر تکون اضافی بود که ماشه رو بکشه، چارلز هم گوشه دیوار از ترس سرشو‌ بین دستاش گرفته بود، یعنی قرار بود یه تیراندازی وحشتناک بشه؟
اون هم نفس نفس میزد و ارزو میکرد کاش اتفاق خوبی بیفته...اریک اروم و با خونسردی ادامه داد : این کار درستی نیست هری! برات خوب تموم نمیشه!"

+ هاها جدی؟ تو از همون موقع که باهاش خوب رفتار کردی فهمیدم قراره کلکتو بکنیم، این یه فرصته، پس برای من خوب تموم میشه! دیگه ازت خسته شدیم

اریک"

_اسلحت رو بیار پایین هری! با جفتتونم! من با شاو حرف میزنم و_"

مت صداشو بلند کرد : ما از تو دستوری نمگیریم اریک، از شاو دستور_!"

اریک هم نگاهش کرد و داد : منم پسره همون ادمم احمق!"

Salvation (cherik)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang