اریک از سر درد بیدار شده بود و رو کاناپه به در و دیوار چشم دوخته بود... چارلز از اتاق بیرون اومد و کنارش رو کاناپه خم شد و کنار صورتش اومد : سلام!"
از فکر در اومد و نگاهش کرد : هی"
_چرا زود بیدار شدی؟"
دست به پیشونیش کشید : هیچی... مهم نیست..
دست تو موهای اریک کشید و نگاهش کرد : خواب دیدی باز؟"
نیم نگاهی بهش کرد و با تردید سر تکون داد : همون خواب قبلی رو دیدم"
جلو اومد و بوسه ای رو شقیقش زد : همه چی درست میشه.."
تو آشپزخونه رفت و میخواست قهوه درست کنه، اطراف پهلو و کمرش از جای زخم میسوخت... پهلوش رو فشار داد و چهره اش رو توهم میبرد... اریک از کاناپه چرخید... حالا که یکی رو برای خودش احساس میکنه، چرا نتونه دوستش داشته باشه.. از جاش بلند شد و فکر کرد خوبه بیشتر بهش توجه کنه... بهش نزدیک شد و گوشه لباسشو ،جای زخمش رو بالا داد، چارلز یه لحظه ترسید و برگشت و نگاهش کرد : وای ترسیدم!"
لبخند محوی داشت : نترس میخوام ببینم زخمت چطوریه..."
نگاهی به کمرش انداخت که ماهیچه هاش کبود شده بود، دستشو دور ماهیچه هاش گرفت و اروم فشار داد.. اولین برخورد لمس های دست اریک، گرمی که تو دستاش بود مو به تن چارلز سیخ میکرد... اروم و با دقت نوازش میکرد که باعث شد یکم وا بره و خودشو تو سینه اریک رها میکرد...پشت سرشو تو گردن اریک گذاشت : اخ خیلی درد میکنه!"
میدونست داره خودشو لوس میکنه، کناره گوششپوزخندی زد و زمزمه کرد : میدونم درد میکنه!"
تو موهاش رو بوسید، چارلز صورتشو چرخوند : تا کی خوب میشه؟"
+ شونه من هنوز خوب نشده، پس احتمالا طول میکشه!"
کامل چرخید و کمرشو از دست اریک دراورد و بغل گرفتش، صورتشو تو گودی گردنش گذاشت و بو کشید و با بازدمش ادامه داد : هووم، خوبه پس اینطوری بیشتر میتونی ماساژ بهم بدی!"
اریک پوزخندی زد : اره به نفع تو میشه!"
ازش جدا شد و نگاهش کرد : میدونستم میتونی انقدر مهربون باشی اقای خشن!"
خنده ای کرد و سرشو پایین انداخت ، چارلز پایین اومد و لبشو به لباش تماس داد و همدیگر رو عمیق بوسیدن... چارلز این بوسه ها رو بی عشق از اریک حس نمیکرد، حسش میکرد که دوست داره این کارو بکنه، لبخندی زد و اسکیمویی بوسیدش و نوک بینیش رو به بینی اریک لمس داد...
یه ساعتی میشد که چارلز تو اتاق پا لپ تاپ مشغول بود و اریک روی کاناپه نشسته بود و تلوزیون میدید، چارلز با لپ تابش بیرون اومد و اریکو رو کاناپه پیدا کرد : هی اریک!"
سرشو چرخوند : هوم؟
سمتش اومد و تو بغل و رو پاش نشست.. ، لب تاپشو رو پاش گذاشت : ببین چی پیدا کردم فکر کنم خوشت میاد!"
نیم نگاهی بهش کرد و همینطوری که چارلز رو پاش بود نیم خیز شد و چشماشو ریز کرد... : تونستم ایمیل های استنفیلد رو پیدا کنم"اریک لبخند رو لبش میومد و به چارلز نگاه کرد، چارلز هم لبخندی رو لب داشت و مکث کرد... : بهت حسودیم میشه!" نیشگون ریزی به باسنش گرفت که چارلز جا پرید و جیغ زد و نزدیک بود بیفته که اریک نگهش داشت، خنده ای کرد و چک آرومی به صورتش زد : عوضی، چرا نیشگون میگیری؟
+چون ذوق زده شدم، این خیلی خفنه"
پوزخندی زد و برگشت به مونیتور نگاه کرد و ایمیل هاشو بالا پایین میکردن... چند ثانیه بعد اریک دستشو جلو اورد : وایسا وایسا! برگرد عقب!"
چارلز ایمیل قبلی رو اورد و باهم نگاهش کرد ، چند ثانیه بعد پوکر بهم نگاه کردن و چارلز ادامه داد : با منیجرش لاس میزنه؟"
اریک نگاهشو ازش گرفت : وات عه دک!؟"
عصبانی شده بود، اون همسر داشت و حتی خیانت هم میکرد... به مادرش هم که تجاوز کرده بود... : زندگیتو نابود میکنم عوضی!"
چارلز چیزی نگفت، نباید چیزی میگفت : بگرد ببین کی و کجا قرار میزارن..."
+ میخوای چیکار کنی؟"
لبخند شیطانی زد : میخوام خانومه همسر متوجه بشن چه لاشی هستن ایشون.."
چارلز خنده مصنوعی کرد و لپ تاپ رو روی میز گذاشت و برگشت سمت اریک : برای اون کار وقت داریم، فعلا شما تا مودِت عوض نشده و عصبانی تر نشدی میخوام کنارت باشم!"
سمتش اومد و با جلو اومدنش ، اریک بیشتر تو کاناپه میرفت، تو چشمای هم قفل شده بودن و چارلز جلوی سینه اش اومد و زانوهاشو اطراف اریک برد و سرشو پایین گرفت... نفساش تو صورت اریک پخش میشدن،
YOU ARE READING
Salvation (cherik)
Fanfictionمقدمه : درسته! صلح هیچوقت جزء برنامه نبوده. هیچوقت هم قرار نیست باشه. اما تاحالا شده به این فکر کنیم که آخر تمام این جنگ ها چی میشه؟ اصلا آخری داره؟ این انتقام هایی که همگی در پی گرفتنش هستیم روزی تموم میشه؟ رستگاری به سراغمون میاد؟ رستگاری آدما با...