همون موقع صدای شکستن در اومد و قبل از اینکه اریک به خودش بیاد و نگاه کنه ، فقط فهمید یکی سریع سمتش دويد زير پهلوش زد و از زمین بلندش کرد و به دیوار پشت سرش کوبوند ... پشت سرش محکم به دیوار خورد و خیلی گیج شد ، پاهاش شل شد و از دیوار زمین افتاد ، جای سر خونیش به دیوار موند ... چارلز خشکش زده بود و دید یه نفر روش افتاده و با تمام قدرت مشتاشو تو صورتش میزنه...
گیج شده بود، اون ضربه اول به سرش خیلی بد گیجش کرده بود و مشتای آدم رو به روش رو نمیتونست مهار کنه، اصلا نمیتونست چهره اش رو ببینه... با دو سه تا مشت اول دهن و دماغش پر خونه شده بود... رو سینه اش نشسته بود و مشتاشو تو صورتش میزد، چارلز به نفس زدن افتاده بود و خشکش زده بود، به خودش اومد و تصمیم گرفت حدقل مانع مشت زدن به صورتش بشه، سمتش رفت و با هر قدرتی که داشت به کمر و پهلوش ضربه زد... مرد نتونست ادامه بده و خم شد ، بعد از چند ثانیه سمت چارلز برگشت... شناختش، لوگان! همونی که اریک ازش حرف میزد، اخم ترسناک و وحشتناکی داشت... انقدر ترسناک بود که چارلز صدای قلبشو از ترس میشنید ، از روی اریک که بی جون و خونی مالی روی زمین افتاده بود بلند شد و سمت چارلز رفت... چارلز عقب عقب میرفت و به اپن تکیه داد، لوگان گردنشو با دست بزرگش گرفت و فشار داد... گلوش رو فشرده و تنگ میکرد... چارلز نفسش برید و با دستش سعی میکرد اونو از خودش جدا کنه، نمیتونست نفس بکشه و هوا رو میبلعید... تو چشماش نگاه میکرد، فشار دستش طوری بود که نمیخواست گردنشو بشکونه و فقط میخواست از بی هوایی بیهوش بشه...
اریک روی زمین چرخی میزد، به زور چشم باز کرد وفهمید لوگانه، نفس کم داشت، ولی باید چارلزو از دستش خلاص میکرد... از جاش بلند شد و با گیج و منگی که داشت فقط سمتش دو قدم دوید و خودشو به شونه اش هول داد، گردن چارلزو ول کرد و با اریک روی زمین افتادن..ولی اریک گیج تر و زخمی تر... روی زمین دو زانو سمت اسلحه اش که گوشه اتاق افتاده بود میرفت که لوگان با عصبانیت از جاش بلند شد و سمتش که روی زمین تقلا میکرد رفت... با نفس نفس زدن ادامه داد: نمیخوای راحت بمیری اریک پس اسلحه تو کار نیست!"
با پاش زیر شکم و پهلوش زد ،نفسش برید و روی زمین افتاد...
چارلز هم طرف دیگه اتاق گلوش که فشرده شده بود به سرفه کردن و تقلا رسیده بود..
رو به روش وایساد و نگاهی به سر و وضعش انداخت، دوباره محکم تو شکمش زد و اریک خودشو جمع کرد، درد وحشتناکی تو شکم و سینه اش داشت..
چارلز شاهد این صحنه بود و با بغض داد زد : کافیه دیگه!"
لوگان نگاهشو به چارلز داد و اریک سعی کرد سمت اسلحه ای که دو متر ازش دور بود بره،به زور خودشو کش میداد.. رو زانو سمتش میرفت که لوگان سمتش دوید و با روی پاش محکم تو صورتش زد... خون از همه جای صورتش رو دیوار پاشید و با صورت روی زمین افتاد، چارلز گریه اش گرفته بود و ترس و ناامیدی بدنشو میلرزوند...
لوگان بیخیال اریک شد و سمت اسلحه رفت و برش داشت، خشابشو دراورد و یه گوشه دیگه انداخت..سمت چارلز قدم برمیداشت...گوشه دیوار گیرش انداخت و یقه اش رو گرفت و بلندش کرد، ترسیده بود و نفسش
YOU ARE READING
Salvation (cherik)
Fanfictionمقدمه : درسته! صلح هیچوقت جزء برنامه نبوده. هیچوقت هم قرار نیست باشه. اما تاحالا شده به این فکر کنیم که آخر تمام این جنگ ها چی میشه؟ اصلا آخری داره؟ این انتقام هایی که همگی در پی گرفتنش هستیم روزی تموم میشه؟ رستگاری به سراغمون میاد؟ رستگاری آدما با...