part 10

62 12 3
                                        

هی پسرم بیا بریم وقت رفتنه!"
_دارم میام مامان..."

سمت ماشین دوید و منتظرش موند ، درو براش باز کرد و سوار ماشین شد : بابا میتونی کمربندمو ببندی؟"
روش خم شد و دستشو سمت کمربندش برد ، سفت بستش و روی موهاش بوسه ای گذاشت : دیگه برات محکمش کردم پسر کوچولوی خودم"
بیرون اومد و در ماشین رو بست و پشت فرمون نشست... تو جاده بودن و صدای رادیو کم بود ، سمتش چرخید و نگاهش کرد : گردن بندتو گم نکنی داری هی باهاش بازی میکنی"
سرشو بلند کرد : نه مامان حواسم بهش هست..."
سره جاش برگشت و به جلو نگاه کرد : نیاز بود حتما انقدر زود حرکت کنیم؟"
+ بهت گفتم که ، بعدا راجع بش صحبت میکنیم، تو فقط حواست به اون باشه"
سکوت کرد و چیزی نگفت...
از نگاه کردن به گردن بندش دست کشید و به رادیو نگاه کرد : بابا ! میشه اهنگ مورد علاقمو بزاری؟"
دست سمت رادیو برد...
زیر لب اهنگشو میخوند که صدای نزدیک شدن ماشین بزرگی از پشت اومد و اروم نگاهشو به پنجره پشتی داد و از تعحب دهن کوچیکش باز مونده بود ، نزدیک و نزدیک تر میشد، صدای جر و بحث مادر و پدرش رو از پشت شنید و صدای مادرش بود که بلند شد : اریک! برگرد سره جات ! اریک لطفا برگرد سره جات! اریک!!!!!" )

+ اریک!"
با صدای چارلز از جاش پرید و درجا نشست، نفس نفس میزد و دور صورتش عرق نشسته بود ، روی دستاش تیکه داده بود و نمیدونست کجاست ، چارلز کنارش اومد و نگاهش کرد : حالت خوبه؟ حس کردم داری کابوس میبینی گفتم بیدارت کنم!"
با ترس و تعجب به چارلز نگاه میکرد و نفس نفس میزد ، چارلز بار اولی بود که ترس رو تو چشماش میدید، نگران کننده بود ، انگار داشت میلرزید ، دستاشو قالب صورتش کرد و زمزمه کرد : هی شووو ، چی شده اریک، همش یه خواب بود!"
چند ثانیه بی دلیل تو چشمای چارلز نگاه کرد و به خودش اومد ، چشماشو بست و نفسشو اروم میکرد ، سر درد گرفته بود ، دستای چارلزو کنار زد و دست پشت سرش گذاشت، به زور چرخی زد و خواست بلند بشه ، با نفس سنگین صداش دراومد : دیشب چه اتفاقی برام افتاده؟"
سره پا وایساد و چارلز هم کنارش بلند شد : دیشب مست کرده بودی، خیلی مست!"
اخم رو صورتش بود و انگار تو به یاد اوردن دیشب ابهامی داشت، اروم چرخی زد و نگاهش کرد... فقط تصور چارلز که بالای سرش بود و پشت گردنش رو گرفته بود رو از دیشب به یاد می اورد، چشماشو بهم زد و با تردید ادامه داد : دیشب... منو... تو..."
چارلز پوزخندی زد و سر تکون داد : نه نگران نباش..."
سمت چسب زخمی که رو اپن بود و پیداش کرده بود رفت و روبه روش وایساد : فقط دیشب ادی نزدیک بود تو تابوت بزاردت!"

چسب رو باز کرد و دور گردنش رو گرفت و روی زخمش

گذاشت : یادت اومد؟"
با تردید سرشو پایین انداخت : خیلی یادم نمیاد! فقط میدونم که بعد مدت ها انقدر مست میکردم!"
+ چطور؟"
نمیتونست تو چشماش نگاه کنه، هنوز تو شوک بود : هیچی مهم نیست!"
به خاطره کابوسش بود، توهم زده بود و پشت سرش درد میکرد... مدام دست به پشت سرش میکشید و درد داشت، چارلز زیرچشمی نگاهش کرد : یکم آب میخوای؟"
سمتش برگشت : اره... اره یکم آب بخورم حالم خوب میشه!"
سمت کاناپه رفت و دست تو صورتش کشید، روی چشماش گذاشت... چند ثانیه بعد چارلز کنار دستش نشست و لیوان رو دستش داد ، اب میخورد و چارلز تو کاناپه تکیه داد و به پشت سرش نگاه کرد، انگار خط زخم چندین ساله روش بود ، از جاش بلند شد و اروم دست پشت سرش کشید : سرت چی شده؟"
اریک ناخداگاه دستشو پس زد و با اخم نگاهش کرد، چارلز دستشو عقب کشید و زیر لب معذرت خواهی کرد ، برندازش کرد و نگاهشو ازش گرفت : شاید به خاطره اینه که سرت درد میکنه چی شده؟"
+ بچه که بودم از پله ها افتادم پایین!"
پوزخندی زد و استینش رو بالا زد و پشت ارنجش رو نشون داد : منم وقتی بچه بودم از پله ها افتادم پایین، ارنجم شکست و پنج تا پلاتین توش گذاشتن!"
+ واسه همین یه دستت سریع تره!"
خنده ای کرد و ادامه داد : داشتم از دست مدیر مدرسه ام فرار میکردم، چون تو دفترش رفته بودم و با کامپیوتر هایی که تازه اومده بود بازی میکردم.."

Salvation (cherik)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang