part 8

53 10 1
                                        

حدود یک ساعت تو تاکسی بودن، به میامی و شهر شلوغ و پر ترافیک رسیده بودن و چارلز بار اولی بود که این شهرو میدید پس براش چیز جالب و جذاب بود و با کنجکاوی بیرون رو تماشا میکرد.

راننده جلوی یه ساختمون نوساز نگه داشت و اریک جلوتر پیاده شد و چارلز هم پشت سرش تو ساختمون رفت... تقریبا به آخرای راهرو رسیده بودن که اریک جلوی یه در وایساد : اینجا قراره بمونیم؟"

+ نه اومدیم یه سلام به همسایه بکنیم؟"

پوکر نگاهش کرد و اداشو دراورد، اریک درو باز کرد و جفتشون وارد هال شدن ، اریک کلید رو روی اپن انداخت و ادامه داد : فعلا اینجا رو برای چند وقت کرایه کردم، مبله است!"

چارلز به اطراف نگاه میکرد، خونه بزرگی بود، همه چی داشت و اولین جا تو اشپزخونه رفت : وای خیلی گشنمه چیزی هست بشه خورد؟"

در یخچال رو باز کرد و اریک خواست کتشو دربیاره که چهره اش از درد توهم رفت و شونه اش رو گرفت و بیشتر از این تکون نخورد...

چارلز چند تا کاکائو پیدا کرد و تو دهنش انداخت و در یخچال رو بست، چشمش به اریک افتاد و سریع پشت سرش اومد و بالای کتشو گرفت و سعی کرد کمکش

کنه، اریک زیر چشمی بهش نگاه کرد و بعد از دراوردن کتش زیر لب ازش تشکر کرد... : هنوز هم میگم باید بری بیمارستان، باید پزشک متخصص ببیندت اریک!"

جوابشو نداد و بی اعتنا کتشو ازش گرفت و سمت یکی از اتاق ها رفت، یه اتاق دیگه چسبیده بهش بود که بهش اشاره کرد : اینجا اتاق توئه، من اینور میخوابم، تو اونور... اینطوری کاری به کار هم نداریم، فقط...!"

انگشت اشاره اش رو بالا اورد و نزدیکش شد : " فعلا قصد ندارم در اتاقت رو قفل کنم چارلز، پس فکری به سرت نزنه! هرچند، اگر عاقل باشی پاتو از اون در بیرون نمیزاری، میفتن دنبالت... باید بدونی که برا تو جایزه گذاشتن!"

پشتشو کرد و سمت اتاق رفت که چارلز ادامه داد : پس تو چرا منو تحویلشون نمیدی و جایزتو بگیری؟"

سره جاش وایساد و سمتش نیم چرخی زد : من به پول نیازی ندارم چارلز، من تورو برای کاری که میخوام نگه داشتم!"

دوباره پشتشو کرد و تو اتاق رفت...
باز حس سردی رو تو اریک پیدا کرده بود، چه مشکلی داره که همیشه بداخلاقه و گاهی خوش برخورد میشد ؟ اریک براش ارزشی قائل نمیشه، این حس رو داشت، حس میکرد دیگه باهاش خوب شده ولی مثل اینکه هیچ فرقی نکرده... این ناراحتش میکرد...

چند ساعتی رو تو اتاق خوابیده بود، چارلز هم روی

کاناپه داشت تلوزیون میدید و صداش رو کم کرده بود... اریک از اتاق بیرون اومد و جلوی در به خودش کش و قوس داد و خمیازه کشید، سمت کاناپه اومد و چارلز به محض دیدنش سلام کرد، زیر لب جوابشو داد و کنترل رو برداشت و کانال رو عوض کرد و چارلز با اعتراض بهش توپید : هی داشتم میدیدم!"

Salvation (cherik)Where stories live. Discover now