part 9

42 10 16
                                    

چند ساعتی رو توی بار و کلوپ شبانه نزدیک ساختمون وقت میگذروندن.با اریک دور یه میز گرد نشسته بود. اریک یه شات دیگه ریخت و نزدیک چارلز اورد : چیرز !"

باهاش ویسکی رو سر کشید، ولی ته حلقش سوخت و چشماشو بست. اریک مست کرده بود روی میز زد و جابه‌جا شد : هووف پسر تو خیلی باهوشی اینو میدونستی؟"

چارلز پوزخندی زد و سعی کرد متقابلا تعریف کنه : ولی تو همه نقشرو کشیدی"

چشماش به زور باز نگه داشته بود، چارلز نگاهش کرد که روی صندلی لم داده و با حالت مست لبه صندلی نشست و به یکی از مدلا اشاره کرد.چارلز گوشه مبل نزدیک به دیوار نشست و دیگه دلش نمیخواست ویسکی بخوره.

مدل سمتش اومد و اریک خنده مست و خماری بهش کرد و روی صندلیش نشست، با عشوه جلوش راه میرفت و نزدیک ترش اومد، اریک شیشه ویسکی رو برداشت و از دمش خورد ،چارلز یکم نگران شد : هی بهتره دیگه نخوری اریک!"

نگاهش که به مدل بود دستاشو بالا اورد : عاا بیخیال ۱۰ میلیون از اون عوضی به جیب زدم و قراره چند روز دیگه که سر وقت سهامش بره ببینه دیگه اون کازینو هم نداره..."

چارلز ادامه نداد و به دختره نگاه کرد. پاهاشو اطرف اریک گذاشت و روی پاش نشست. دور گردنش رو گرفت و با چشماش با اریک بازی میکرد. صدای موسیقی هم زیاد بود و دیگه مطمئن بود اریک حال خودشو نمیفهمه. نزدیک گردنش رفت و دست روی دکمه های بالای سینه اش کشید. دور گردنش رو لیس زد و اریک فقط روی صندلیش لم داده بود و ویسکیش رو میخورد.
چارلز زیر چشمی به اریک نگاه کرد؛ برق چشمای خمارش که به اون دختر نگاه میکرد. ولی نمیزاشت لب هاشو ببوسه. خماری توی چشماش بود که سعی کرد صورتشو سمت چارلز بگیره، بشکن زد و توجه چارلز رو جلب کرد : هی، تو هم برو یه دختر پیدا کن... امشبو راحت باش!"

چارلز پوزخند مصنوعی زد و سری تکون داد : نه من... من... من خوبم.. زیاد... زیاد با این کار حال نمیکنم!"

حرفش نظر اریک رو جلب کرد و نگاهشو از دختر گرفت و سرشو عقب برد، لباش از هم باز بود و ورندازش کرد. چارلز تو چشماش نگاه کرد و منتظر حرفی ازش بود، چند ثانیه مکث کرد، با همون حالت مستش، لبخند محو گوشه لبش ادامه داد : واقعا؟"

چند ثانیه فکر کرد و لبخند نازی بهش زد : اره خب... واقعا..."

مدل میخواست نگاه اریک رو برای خودش کنه، صورتشو گرفت که اریک دستشو پس زد : هی یه لحظه

صبر کن!"

دوباره به چارلز نگاه کرد و یه بادوم برداشت طرفش پرت کرد و لبخندی زد : خب برو یه پسر پیدا کن برا خودت، خوش باش!"

چارلز کمرشو صاف کرد و دست به سینه نشست و سرشو پایین انداخت : نه ... ممنون، راحتم!"

با نگاه خمار روش قفل شده بود و اون لبخند کمرنگ جذاب کناره لبش خیلی پرستیدنیش کرده بود. چندثانیه حس کرد که روش قفل شده که صدای دادی بلند شد : هی از سر راهم برو کنار!"

Salvation (cherik)Where stories live. Discover now