part 4

1.5K 296 123
                                    

جنی با لبخند خجلی جواب داد:

" باشه."

تهیونگ نگاه معناداری حواله‌ام کرد، از کنار جنی رد شد و از پیچ راهرو گذشت. به محض اینکه رفته بود، جنی به سمتم هجوم آورد.

" تو اونو بوسیدی جونگ‌کوک!"

همین‌طور که راه میفتادم گفتم:

" هیششش. "

" می‌تونم امشب تو اتاق تو بخوابم؟ به مادر هم گفتم."

" اوهوم، حتما."

با صدای خفه‌ای پرسید:

" چطوری بود؟‌ منظورم بوسه است."

اول می‌خواستم دروغ بگم ولی بعد حقیقت رو انتخاب کردم.

" فوق العاده."

جنی ریز خندید و دنبالم وارد اتاق شد.

" پس قراره دوباره ببوسیش؟"

دلم می‌خواست این کار رو انجام بدم ولی می‌دونستم که به‌شدت فکر بدیه. نمی‌خواستم تهیونگ دچار سوتفاهم بشه.

" نه دیگه هیچ‌وقت تهیونگ رو نمی‌بوسم."

اما من باید می‌دونستم که اوضاع به این راحتی‌ها به پایان نمی‌رسه.

*******

فردای اون روز، چندساعت قبل از اینکه خانواده‌مون ژاپن رو به مقصد کُره ترک کنه، تهیونگ مقابل اتاق خوابم تنها گیرم انداخت. سعی نکرد منو ببوسه ولی خیلی نزدیک بهم ایستاد. به راحتی می‌شد فاصله‌ بین‌مونو پر کنم، پیرهنش رو چنگ بزنم و به سمت خودم بکشونمش. در عوض گاردمو بالا گرفتم و با اخم بهش خیره شدم.

" چی می‌خوای؟"

تهیونگ نوچ نوچی کرد و گفت:

" دیشب وقتی تنها بودیم که بی‌محلی نمی‌کردی."

" امیدوار بودم مست‌تر از اونی بوده باشی که یادت بیاد."

" متاسفم که ناامیدت می‌کنم."

اگه اون لبخند از خود راضی‌شو از روی لبش پاک نمی‌کرد گردنشو می‌شکوندم، یا می‌بوسیدمش، هنوز تصمیم نگرفته بودم. ولی بی‌شک گزینه‌ی شماره‌ی یک انتخاب بهتری بود.

" اتفاقی که افتاد فقط همون یه بار بود و دیگه تکرار نمی‌شه. هیچ معنی خاصی نداشت‌. من هنوزم از تو خوشم نمیاد. فقط دلم می‌خواست یه کار ممنوعه انجام بدم‌."

درحالی‌که بهم نزدیک‌تر می‌شد و با عطر آلفاش احاطه‌ام می‌کرد، زیر لب گفت:

" کلی کار ممنوعه‌ی دیگه هست که می‌تونیم انجام بدیم‌."

ضاهرا قصد داشت با زیاد کردن رایحه و استفاده از صدای الفاش،  امگامی بیچاره ام رو تحت تأثیر قرار بده و تا الان هم که خوب جواب داده بود . روح امگای درونم با هر تنفس عطر و فرمون الفا یه دور تا بیهوشی از شدت خوشی میرفت و با اون پنجه های کوچیکش از قصد مغز منو خراش میداد تا بچسبم بهش . که خب امگام کور خونده بود .

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now