part 15

1.2K 220 31
                                    

جونگ‌کوک به آرومی بلند شد نشست، اونقدر با احتیاط که انگار فکر می‌کرد اگه خیلی سریع حرکت کنه ممکنه گُرگم تسط به دست بگیره و دوباره بهش حمله کنم.

" قرار نیست بهم تجاوز کنی و شکنجه‌ام بدی؟"

تقریباً قهقه‌ام بلند شد. این همون چیزی بود که همه انتظار داشتند. اکثر الفا های دنیای خودمون هم فکر می‌کردند که اون سزاوارشه. به طرفش برگشتم، نگاهم صورت زیباشو دنبال می‌کرد. حتی زیباتر از چیزی بود که حافظه‌ام به خاطرم می‌آورد، حتی حالا که رنگ پریده بود و چشم‌هاش از اشک پف کرده بود. با صدای آرومی پرسیدم:

" فکر کردی من این کار رو باهات می‌کنم؟"

وقتی با چشم‌های آبی گشاد شده‌اش بهم نگاه می‌کرد، قسمتی از عصبانیتم ناگهان از بین رفت. آلفام برای هزارمین بار دوباره عاشق اون امگای لجباز و سرکش شد و شروع کرد به دُم تکون دادن . آخه مگه می‌تونستم از همچین چشما و صورت بی بی فیسی ناراحت بمونم؟

" آره. افراد پدرم قطعاً فکر می‌کردن تو همچین کاری می‌کنی. مگه حالت چهره‌شونو ندیدی؟ احتمالا امیدوارم بودن وقتی کارت با من تموم شد یه دور هم به اونا اجازه بدی باهام حال کنن."

همینطور بود، زمانی که به دنبال جونگ‌کوک بودیم بارها و بارها این حرف رو بهم زده بودند. می‌دونستم که درحال حاضر چه فکری درمورد ما توی اتاق می‌کنند. لعنت بهش، بخشی از وجودم که گرگینه درونم بود ، آرزو می‌کرد که کاش حق با اون‌ها بود. من آلفای خوبی نبودم.

" افراد پدرت هیچ اهمیتی واسه من ندارن، همین‌طور پدرت هم بتخمم نیست. و اگه حتی یه انگشتشون به تو بخوره، من می‌کشمشون. اونا نمی‌تونن بهت آسیبی برسونن، هیچ کس نمی‌تونه."

ابروهاش در هم رفت.

" لحظه‌ای که برگردم کُره ، پدر مجازاتم‌ می‌کنه."

واقعاً فکر می‌کرد من به پدر عوضیش تحویلش می‌دم؟ شش ماه دنبالش نبودم که حالا بخوام تسلیم بقیه‌اش کنم. پوزخندی زدم.

" تو به کُره برنمی‌گردی، جونگ‌کوک. تو با من میای ژاپن."

امید و آرامش توی صورتش موج زد.

" پیش جیمین؟ حالش خوبه؟ به خاطر اینکه به من کمک کرده بود توی دردسر افتاد؟"

یه جورهایی جوابش اذیتم کرد. گفتم:

" جیمین حالش خوبه."

بلند شدم و به سمت پنجره رفتم. درحالی‌که پشتم بهش بود و همه سعیم میکردم تا رایحه ای چیزی از احساساتم بروز نده ،پرسیدم:

" اون یارو، دوستش داشتی؟"

مطمئن نبودم اگه بگه "بله" چه کار می‌کردم. بیشتر از این نمی‌تونستم به اون مرتیکه عوضی آسیب بزنم و نمی‌خواستم هم جونگ‌کوک رو اذیت کنم، پس چی کار می‌تونستم بکنم؟ یه نفر دیگه رو بکشم، ترجیحاً اون دوتا عوضی از اوت‌فیت رو که چند وقتی روی اعصابم رفته بودند، و شاید همزمان با این کار، دفعه بعدی که پدر جونگ‌کوک رو می‌دیدم اونو هم می‌کشتم.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now