part 6

1.4K 254 71
                                    

یعنی چی داره تو رو می‌ده به تهیونگ؟

" سلوتوره کیم با پدر حرف زده و بهش گفته تهیونگ می‌خواد با من ازدواج کنه. پدرم موافقت کرده!"

" پدر نگفت چرا؟ نمی‌فهمم. آخه من که همین حالا توی ژاپنم. اون نیازی به اینکه تو رو هم به ازدواج یکی از اعضای کُره در بیاره نداره."

" نمی‌دونم چرا. شاید چون همیشه چیزی رو که تو فکرمه به زبون میارم، پدر می‌خواد تنبیهم کنه. اون می‌دونه من چقدر از الفا های مافیا بیزار و چقدر از تهیونگ متنفرم. می‌خواد ببینه که عذاب می‌کشم. "

این دقیقا حقیقت نبود. من واقعا از تهیونگ متنفر نبودم، حداقل نه بیشتر از حدی که از بقیه اعضای مافیا نفرت داشتم. من از اصول اخلاقیش، اهداف و آرمان‌‌هاش، و از کارهایی که انجام می داد متنفر بودم، از اینکه طوری منو از پدرم خواستگاری کرده بود که انگار نظرم اهمیتی نداره متنفر بودم.

" اوه جونگ‌کوک من واقعا متاسفم. شاید بتونم با یونگی حرف بزنم‌ و اون بتونه نظر تهیونگ رو عوض کنه. "

" جیمین، ساده نباش. یونگی تمام این مدت همه چیز رو می‌دونسته. اون برادر تهیونگ و کاپوی آینده‌ست. همچین چیزی بدون دست داشتن اون تصمیم‌گیری نمی‌شه."

" کی این تصمیم رو گرفتن؟"

بعد از اینکه من اونقدر احمق بودم که بوسیدمش.

" چند هفته پیش. حتی قبل از اینکه بیام تو رو ببینم. "

نمی تونستم بهش بگم توی عروسی‌ش چه اتفاقی افتاده بود. چون در اون صورت فقط یه راهی برای سرزنش خودش بابت بدبختی و بیچارگی من پیدا می‌کرد.

" نمی‌تونم باور کنم این کار رو کرده! می‌خوام بکشمش. اون می‌دونه من چقدر دوستت دارم. می‌دونه من همچین اجازه‌ای نمی‌دادم. هر کاری می‌تونستم می‌کردم تا جلوی این قرارمدار رو بگیرم. "

جیمین اون لحظه به طرز قابل توجهی شبیه من جلوه می‌کرد و با اینکه به واسطه‌ی تمایلش برای محافظت از من، قلبم از عشقم نسبت بهش به غلیان افتاده بود، نمی‌تونستم این اجازه رو بهش بدم.

" خودتو به خاطر من توی دردسر ننداز. در هر صورت دیگه خیلی دیره . ژاپن و کُره سرش توافق کردند. این یه معامله‌ی انجام شده‌ است. و تهیونگ هم نمی‌ذاره من از چنگش فرار کنم."

و می‌دونستم این حرفم حقیقت داره. حتی اگه تصمیم می‌گرفت که منو نخواد، هیچ‌وقت نمی‌پذیرفتش و اعتراف نمی‌کرد. همیشه فکر می‌کردم می‌تونم از ازدواج فرار کنم، همیشه فکر می‌کردم می‌تونم یه راهی برای رفتن به کالج، برای زندگی‌ای به دور از مافیا پیدا کنم.

جیمین با عجز گفت:

" می‌خوام بهت کمک کنم ولی نمی‌دونم چطوری. "

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now