part 31

936 173 37
                                    

یونگی با لحن تسلیم‌شده‌ای گفت:

" قرار نیست بیخیالش بشی، نه؟"

" نه."

" من به شرافت گرگم قسم خوردم آزادیشو بهش ببخشم ولی اگه این چیزیه که تو می‌خوای می‌تونم قولمو بشکنم. اینطور نیست که بدتر از اینو قبلا انجام نداده باشم."

" نه نمی‌خوام سوگندتو بشکنی. و فقط باعث می‌شه امگام بیشتر ازم متنفر شه. تو نمی‌تونی جونگ‌کوک رو مجبور به انجام کاری کنی. باید با پای خودش و آزادانه برگرده پیشم. این تنها راهشه."

یونگی سر تکون داد.

"تهیونگ تو باید متوجه باشی این چه امید بیهوده‌ایه. اون با وجود مارک روی گردنش بازم می‌خواد فرار کنه و دیگه هیچ‌وقت برنمی‌گرده. بازم حاضری ریسکشو بپذیری؟"

" آره."

" پس تو نسبت به من آلفای بهتری هستی. من هیچ‌وقت اجازه نمی‌دادم جیمین ترکم کنه و بره."

به بیرون از پنجره خیره شدم. آسون به‌نظر می‌رسید: رها کردنش، دادن این فرصت بهش که راه برگشتشو بهم پیدا کنه، ولی مطمئن نبودم از عهده‌اش بربیام. گرگ آلفای احمق و بی‌منطقم حتی به وضوح می‌خواست بیاد بیرون و دست و پای شاتوت کوچولوش رو محکم ببنده و تا خود صبح بشینه قربون صدقه اش بره .

من از یونگی بهتر نبودم. ولی یه شکارچی بودم و گاهی تعقیب و گریز بی‌فایده بود. گاهی مجبور بودی صبرکنی تا طعمه خودش به سمت تو بیاد. درسته شکارچی صبوری نبودم، ولی این بار امتحان می‌کردم. بهرحال جونگ‌کوک با مارک من روی گردنش نمی‌تونست زیاد ازم دور بشه ، نه ؟

****************

{Jungkook pov}

جونگ‌کوک

جیمین دائما به سمتم نگاه می‌کرد و ابروهای کمرنگش از نگرانی تو هم رفته بودند. مطمئن نبودم رایحه ام چه بویی و چه احساساتی رو بازتاب میدادن ، اما واقعا از رفتار برادرم خسته شده بودم.

" مطمئنی نیازی نیست دکتر ببینتت؟"

به تندی غریدم:

" خوبم، واقعا."

و بعد احساس بدی پیدا کردم‌. جیمین همیشه طرف من بود. سال گذشته خیلی کارها واسم انجام داده بود، حتی خلاف خواسته‌ی یونگی عمل کرده بود.

" متاسفم، خیلی خسته‌ام."

بوی دود و خون توی بینیم جا گرفته بود و بازتاب واضحی از حوادث اخیر بود. جیمین با ملایمت گفت:

"مشکلی نیست، خیلی اذیت شدی."

افکارم دوباره به سمت تهیونگ چرخید. امیدوار بودم حالش خوب باشه. اون الفای سرسختی بود ولی خون زیادی از دست داده بود. شاید باید اجازه می‌دادم جیمین منو برسونه بیمارستان تا مطمئن شم خوبه. می‌خواستم باهاش باشم، می‌خواستم وقتی چشم‌هاشو باز می‌کرد اونجا باشم، می‌خواستم وقتی بیهوش بود دستشو نگه دارم‌.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now