{Jungkook pov}جونگکوک
باورم نمیشد تهیونگ چاقوشو توی چونه اون مرد فرو کرده بود. دیدن باردونی با چشمهای گشاد شده از بهت و مُرده منظره وحشتناکی بود. اون یه عوضی بود و من قطعا از دیدن مردنش ناراحت نبودم ولی تماشای شوهر و آلفای خودم که بدون تردید و تعلل میکشتش، وحشتناک بود.
تهیونگ خیلی سریع، بیدرنگ و بی هیچ آمادگیای عمل کرده بود. هر حرکتش نشانی از تجربه بود. هر چند میدونستم مهارتش با چاقو خوبه. حتی توی شیکاگو هم مردم راجع به مهارتهاش حرف میزدند ولی این دونستنه منو برای تماشا کردنش در حالی که اونطوری یه چاقو رو روی یه نفر استفاده میکنه آماده نکرده بود.
بعد از اینکه به یونگی گفتم تهیونگ رو پیدا کنه توی راهرو منتظر موندم. جیمین به نشیمن برگشته بود، اگه همهمون یهو با هم غیب میشدیم مشکوک به نظر میومد. و مردم هم خیلی مشتاق بودند با جیمین حرف بزنند پس غیب شدنش قطعا جلب توجه میکرد. هر چند غیبت من برای کسی مهم نبود.
کمتر از یه دقیقه منتظر نمونده بودم که هوسوک با عجله از کنارم گذشت و به سمت دفتر رفت. مردم همیشه میگفتند من غیر قابل پیش بینی بودم. ولی من در مقابل تهیونگ هیچی نبودم.
دستهامو بغل کردم. قلبم هنوزم توی سینهام تاپ تاپ میکرد و نمیتونستم دست از چک کردن اطرافم با نگرانی بردارم.
وقتی در دفتر باز شد و تهیونگ و یونگی بدون هوسوک بیرون اومدند هنوز سعی داشتم با احساساتم راجع به چیزی که اتفاق افتاده بود کنار بیام. یونگی بدون نگاه از کنارم گذشت. احتمالا منو بابت گندی که برادرش بالا آورده بود سرزنش میکرد. فکر نمیکردم تهیونگ برای کشتن به انگیزه نیاز داشته باشه ولی خود به خود متوجه شدم که من دلیل مرگ باردونی بودم.
تهیونگ اون کار رو از روی حسادت و احساس مالکیت آلفاش انجام داده بود. دیدن مرد آلفای دیگهای در حال لمس امگاش باعث شده بود گرگ درونش رد بده. همونطور که دور میشد رایحه ترسیده و مضطربم بو کشید ، از نزدیکم میشد چهرهمو وارسی کرد. احتمالا خیلی ناراحت بهنظر میومدم. ولی مشکل این بود ذرهای به اون ناراحتی که باید میبودم نبودم. مهم نبود که چقدر سعی میکردم، بازم نمیتونستم خودمو متقاعد کنم که در خصوص مرگ باردونی چندان ناراحت باشم.
حرکات تهیونگ خیلی نرم بودند، خیلی از خود مطمئن. و یهجورهایی علیرغم همه چیز حس میکردم به سمتش کشیده میشم، حتی به سمت اون بخش خطرناکش که امروز نشونم داده بود. دستی دور کمرم انداخت و به سالن جلویی هدایتم کرد. به جای برگشتن به نشیمن، منو به سرویس بهداشتی مهمان نزدیک در جلویی برد. یهویی گفتم:
" داری چه غلطی میکنی؟ من بعد از اینکه یه نفر رو به قتل رسوندی باهات عشقبازی نمیکنم."
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {𝐯𝐤}
Fanfiction{Completed} از همون لحظهای که تهیونگ، معروف به چاقوباز، جونگ کوک رو توی عروسی برادرش میبینه تصمیم میگیره اونو مال خودش کنه. پدر جونگ کوک با این وصلت موافقت میکنه، ولی جونگکوک و امگاش به هیچوجه قصد نداره به جز از روی عشق و با جفت حقیقی خودش ، ت...