سندرو دوباره با چشمهای خونی و درحالی که تقریبا روی مبل یونگی کز کرده بود گفت:
" متاسفم، رئیس."
میخواستم به خاطر اینکه گذاشته بود جونگکوک فرار کنه بکشمش. هیچوقت نباید میذاشتم از جلوی چشمم دور بشه. بلند شدم و دوباره توی اتاق قدم زدم، چشمهام به سمت در اتاقخواب رفت. یونگی و جیمین بیشتر از بیست دقیقه پشت در ناپدید شده بودند. جیمین فرار نکرده بود. همهش برای نمایش بوده. اون به نامزد من کمک کرده بود فرار کنه، ولی خودش پیش یونگی برگشته بود. اون برگشته بود.
معمولا به مهارت یونگی توی گرفتن اطلاعات از افراد شک نمیکردم، ولی این جیمین بود و یونگی بهش آسیبی نمیزد. نه حتی به خاطر من، نه حتی وقتی اون تنها کسی بود که میتونست به من واسه پیدا کردن نامزدم کمک کنه. هوسوک از سر جاش روی مبل گفت:
" نباید صبح رو مرخصی میگرفتم. "
سندرو به آرومی گفت:
" بادیگارد باید کافی میبود. من باید کافی میبودم. اونا فقط دوتا امگا بودن. "
چیزی نگفتم. خیلی عصبی بودم. هم خودم و هم گُرگم . نبضم توی گیجگاهم میزد و دیگه کنترلی روی غرش کردن و دندون تیز کردن های الفام نداشتم ، چه برسه به رایحه و خودداری . دلم میخواست تکتک وسایل رو خرد و خاکشیر کنم.
کنترل بدنم خیلی وقت بود که به الفام داده بودم و اون گُرگ ملوسی که هر وقت امگای شاتوتی شو میدید و مثل سگای خونگی براش دُم تکون میداد حالا تبدیل به یه ماشین کشتار شده بود که به سختی میتونستم جلوشو برای تکه پاره کردن ، بقیه بگیرم . در اتاق بالاخره باز شد و یونگی از پلهها پایین اومد. از نگاه توی صورتش میدونستم که از چیزی که قراره بگه خوشم نمیاد.
با خشم غریدم:" نگو که نتونستی هیچ حرفی از بکشی."
یونگی اخم کرد.
" تنها چیزی که میدونم اینه که جونگکوک سوار یه پرواز از فرودگاه جانافکندی شده. جیمین هیچی بهم نمیگه. ولی خبرچینهامون به زودی اطلاع میدن که مقصد جونگکوک کجاست."
زیرلب گفتم:
" عالیه. و بعد چی؟ جیمین از نقشهی جونگکوک خبر داره. اونا همه چیزو به هم میگن. تنها راهی که میشه جونگکوک رو پیدا کرد از طریق زن توعه. "
" اون چیزی به من نمیگه. "
سعی کردم از کنارش رد بشم.
" پس بذار من باهاش یه صحبتی داشته باشم. "
یونگی دستمو محکم گرفت و به عقب هلم داد.
" ازش دور میمونی، تهیونگ "
" تو اجازه دادی اون پولتو بدزده، پاسپورتاتو بدزده. اجازه دادی به سرباز خودت حمله کنه، اجازه دادی ازت یه احمق بسازه و بهت خیانت کنه. تو باید بخوای مجازاتش کنی. تو کاپویی. "
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {𝐯𝐤}
Fanfiction{Completed} از همون لحظهای که تهیونگ، معروف به چاقوباز، جونگ کوک رو توی عروسی برادرش میبینه تصمیم میگیره اونو مال خودش کنه. پدر جونگ کوک با این وصلت موافقت میکنه، ولی جونگکوک و امگاش به هیچوجه قصد نداره به جز از روی عشق و با جفت حقیقی خودش ، ت...