part 7

1.6K 273 62
                                    

با عجله به سمت جونگ‌کوک رفتم، دست‌هامو زیر بدنش فرو بردم و اونو به یه سمت دیگه، جایی که توسط یه میز چوبی خیلی بزرگ سپر شده بود منتقل کردم. مقابلش زانو زدم و به یه روس دیگه شلیک کردم، و بعد یکی دیگه. صورت جونگ‌کوک به زانوم فشرده شده بود، و من کف دستمو روی سرش گذاشتم و موهای آشفته‌ی قهوه ای رنگشو نوازش کردم.

صدای ناله‌ ای بلند شد. چشم‌هام اطراف رو از نظر گذروندند تا اینکه نگاهم روی یونگی که جیمین بی‌حرکت رو گهوار‌ه‌وار توی بغلش گرفته بود نشست. خشکم زد، و بعد قلبم با سرعت به سینه‌ام کوبید. جونگ‌کوک با صدای خش‌دار گریه کرد.

" نه!"

سعی داشت بشینه ولی دست‌هاش سست شدند و با از دست دادن تعادلش مقابلم افتاد.

" جیمین! "

دستمو دورش حلقه کردم و اون با چشم‌های پر از وحشت و اندوه بهم خیره شد. زیر لب گفت:

" به جیمین کمک کن! به اون کمک کن!"

دوباره سعی کرد بایسته. با یه دستم دور کمرش کمکش کردم سر پا شه، ولی اجازه ندادم به سمت برادرش بره. امکان نداشت دیگه حتی اجازه بدم از یک قدمی ام دور بشه .

چون الفام با رضایت از لمس کردن و نفس کشیدن رایحه ترسیده امگاش حسابی خر ذوق شده بود و تو اون موقعیت که گلوله ها از هر سمت بهمون شلیک میشدن ، آلفای احمق من از خوشی و علاقه به امگا زبونش مثل یه توله سگ پشمالو بیرون انداخته بود و داشت مغزمو واسه لیس زدن گونه های تُپُل جونگ‌کوک میخراشید .

با اداره کردن زندگی‌ای که سراسر بی‌رحمی و قساوت بود، من و گرگ الفام این پتانسیل رو داشتیم که هر آن وحشی بشیم. اما تا حالا، هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم چیزی روی این سیاره وجود داشته باشه که واقعا بتونه همزمان من و الفام رو به آستانه‌ی انفجار برسونه‌.
انفجار عشق !

جونگ‌کوک شروع به گریه کرد و گوش های سیخ شده الفام با ناراحتی پایین افتادن . گونه نرم و لطیفش رو لمس کردم و درحالی که از پنبه ای بودن لُپ های تُپُلش تو ابر ها سیر میکردم و پروانه ها به دور سرم میچرخیدن ، گفتم:

" هیششش. جیمین خوب می‌شه‌. یونگی نمی‌ذاره اون بمیره."

به‌خاطر همه امیدوار بودم که این‌طور باشه. به تنم تکیه داد و نفهمید چه بلایی سر گُرگ زبون نفهم و سرخوش من آورد. امگام با ترس وناراحتی دست‌هاش پیرهنمو چنگ زدند‌ و به آلفاش پناه آورد. نگاهی بهش انداختم. الهی ماه؛ چطور اینقدر خوشگل بود !؟

چند لحظه ای که با شیفتگی تمام امگای کیوت رو تماشا کردم ، بالاخره جیمین چشم‌هاشو باز کرد، جونگ‌کوک هق هقی سر داد و صورتشو به سینه‌ام فشرد. آلفام با جیغ بالا و پایین پرید و درنهایت یه عالمه رایحه از خودش تولید کرد . خیلی دلم می‌خواست وسط این معرکه سخت ببوسمش.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now