Part 49: عشق انتخاب است نه اتفاق

405 62 117
                                    


به به ببینید کی اومدهههههه🧘‍♀️😌🧘‍♀️
اصلا انتظارشو نداشتید به این زودیا پیدام شه مگه نه؟؟؟😏😏😏 والا خودمم انتطارشو نداشتم🤣🤣
ولی دیگه خواستم بهتون حال بودم زود پیدا شدددددد😎😎
یه پارتی اوردم براتون که نگممممم و نپررررررررس🥹🥹
اصلا باقلوااااااا😏😏
پیشنهادی این پارت: اب قند، دستمال جهت پاک کردن خون🤣(لطفا اخر داستان اشاره کنید که هر کسی خون کیو پاک کرد🤣)، و بااااالشت جهت گاز زدن و حفاظت از دندان‌های زیبایتان😁😁

دقت کردین از بس اهنگارو پلی نمیکنید خودم اهنگو گذاشتم این بالا پلی شه وقتی باز میکنید 😒😒😒 حداقل دیگه اونجایی که گفتم این بی‌صاحابو بزنید پلی شه😒😒

بریم برای پارت😍🫠
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀

ـ حالش چطوره؟

یوبین دوباره از پشت شیشه به خواهرش نگاه کرد که از ساعتی پیش سرفه‌هایش شدت گرفته بود. درست مثل مبتلایان دیگر، با زیاد شدن عفونت ریه سرفه‌ها شدت می‌گرفتند و بدن در تب می‌سوخت. با اینکه یوبین جانی در بدن نداشت، رنگ پریده‌تر از هر زمان دیگری به نظر می‌رسید و نمی‌توانست روی یک پایش بند شود. حتی شیچن احساس می‌کرد یک تیک عصبی در او وجود دارد که هر لحظه چشمانش به اطراف می‌پرد وو چشم چپش چشمک می‌زند.

ـ داره بدتر می‌شه. صبح هنوز خوب بود ولی الان سرفه‌هاش بیشتر شده.

شیچن برای بار دیگر به جین تانگ لعنتی فرستاد و وقتی به چنگ اشاره کرد، چنگ گفت: من میرم داخل.

بعد با هماهنگی پزشک و لباسی که او را کاملا از دنیای بیرونش جدا می‌کرد وارد اتاق شد. ون چینگ به ظاهر خوابیده بود اما ناله و سرفه می‌کرد و هر چند ثانیه از خواب می‌پرید. چنگ انگشتان اول و دومش را روی پیشانی‌اش گذاشت و شروع به انتقال نیروی روحانی‌اش کرد.

شیچن دستش را روی شانه یوبین گذاشت: میدونی که نیرویی برام نمونده. از عمو خواستم بیاد تا به چنگ کمک کنه.

یوبین لبخند زد: میدونم. نگران نباشید. میدونم ارباب جیانگ هم با همه وجودش می‌خواد کمک کنه.

ـدرسته. اون گاهی از من هم قوی‌تره.

بعد لبخندی غرورامیز روی لب‌هایش نقش بست. سال‌ها قبل چنگ با اخلاق‌های تند و تصمیمات عجولانه‌اش شناخته می‌شد اما پس از اینکه توانست بر شیطان قلبش غلبه کند، به انسانی صبور‌تر و بالغ تبدیل شده بود که به شیچن این اعتماد به نفس را می‌داد که بتواند زمانی که همه از او انتظار قوی بودن دارند، به او تکیه کند.

وقتی چنگ از اتاق خارج شد، تلفنش به صدا درامد: دادستانه.

و جواب داد اما هر لحظه چهره‌اش بیش از پیش در هم کشیده می‌شد تا اینکه بالاخره چنگ گفت: به یه بهانه‌ای نگهش دار تا من خودمو برسونم.

WANGXIAOWhere stories live. Discover now