هاااااایییی🥰🥰
چطورییییین🥲🥲
یه پارت اورد که خودم باید بشینم بخونم ببینم چی نوشتم باور کنید وسط مهمونی بودم و بعدم رفتم یه گوشه پیدا کردم بنویسم اپ کنم😆😭😆
ولی برید بخونید و بدانید و اگاه باشید که راضی نیستم ازتون و به همین دلیل پارتو کوتاهتر از همیشه اپ میکنم🤫🤫
هر وقت ووتا به تعداد دلخواهم رسید بعد دوباره به روال قبل برمیگردیم💀🦋این بی صاحاب اهنگو بذارید رو پلی بمونه🥲🫠🥲
بخوووونید🥰
🦋🪷🦋🪷🦋🪷🦋🪷🦋🪷🦋🪷🦋🪷قرار ملاقات در همان جای همیشگی گذاشته شد؛ دیوار چین.
چنگ یانلی و شییینگ در ظاهر جدیدش با جت شخصی چنگ که جین لینگ ان را میشناخت امدند ولی ووشیان، وانگجی و وننینگ سفر با ماشین را امنتر دانستند ولی خود را همزمان با انها رساندند. ساعت نزدیک به ۲ بعد از ظهر بود و مطابق خواسته چنگ ورود توریستها و هر گونه استف ممنوع شده بود. باید مکان ملاقات را مخفی نگه میداشتند.
یانلی از شدت هیجان، حتی درون پالتوی یاسیاش میلرزید. وقتی چنگ با جین لینگ تماس گرفت و گفت میخواهد در مورد مادرش چیز مهمی به او بگوید که تا به حال نگفته و یادگاریای به او بدهد، جین لینگ بدون تردید پذیرفته بود و با اینکه یانلی به پسرش امیدوار بود، چنگ احساسی متفاوت داشت. شاید جین لینگ ملاقات را پذیرفت ولی او با جین لینگی که میشناخت بسیار متفاوت بود و چنگ از عواقب این ملاقات واهمه داشت.
رو به یانلی کرد و گفت: جیه یادت باشه نباید جلو بری.
یانلی نمیدانست میتواند به چنگ قول بدهد یا نه چرا که اگر پسرش را میدید از واکنش خودش مطمئن نبود. تازه اگر او میخواست یانلی را لمس کند چه؟ چطور باید خودش را عقب میکشید فقط چون شاید خطری از جانب تنها فرزندش از زندگی گذشتهاش تهدیدش کند؟
چنگ به ساعتش و بعد به شییینگ نگاه کرد که با ان ظاهر ساختگی خیلی به ووشیان شبیه شده بود. علاوه بر کلاه گیسی که تنها بخشی از موهایش را پوشانده و نیمی دیگر را داخل کاپشنش پنهان کرده بود، روی چهرهاش هم گریم مختصری انجام داده بودند تا از ان پختگی و جذابیت بزرگسالانه خارج شود. البته ووشیان با پوشاندن همان هودی طرح انگری برد به شییینگ از او انتقام سختی گرفته بود.
ـ دیگه کم کم باید پیداش شه.
شییینگ سری تکان داد. معمولا مضطرب نیست ولی به دلایلی نگران بود مقابل جین لینگ لو برود و این نقشهاشان را خراب کند. در نتیجه با خودش حرفهای ووشیان را مرور کرد.
«باید لبخندت سرحال باشه»
«باید چهرت بیخیال باشه انگار همه چیز به تخمته»
«باید یه نیشخند گوشه لب باشه اینجوری ( گوشه لبش را بالا پراند)»
«نگاهت خیلی تیز و جدیه. سریع لو میری.»
YOU ARE READING
WANGXIAO
Fanfictionشیائوژان دانشجوی سال آخر رشته تاریخ شناسی چین و وانگ ییبو، صاحب موزه پنج قبیله مشهور است. شیائو ژان با پیشنهاد استادش، پروفسور وانگ هایکوان، بررسی موسیقی قبیله گوسولان را به عنوان موضوع پایان نامه اش انتخاب میکند که برای انجام آن به کمک وانگ ییبو، ص...