Part 8: لن جن...

1.2K 242 702
                                    

هلووووووووو گایز😍😘😘😎

چطور مطورین؟؟؟؟😘😘

خب پیش از هر چیز این پارتو خیلی دوست دارم و خیلیم زیاد شد پس بذارید یکم تهدیدتون کنم.. یوهاهاها😎😎 

نظرات و ووت پایین مساوی است با پارتای کمتر و کوتاه‌تر.😎😎 

اخر این قسمت یه خماری خیلی خوبم دادم بهتون که برید حال کنید و بدانید و اگاه باشید که من مینویسم ولی آپ نمیکنم اگر راضی نباشم ازتون😘😘😘

اب قند، دستمال، شیرینی و تنقلات برای این قسمت هم پیشنهاد میشه ولی ایشاا از قسمت دیگه این بساطو جمع میکنم یکم خشن میشم😎😎

نکته دوم اینکه ادرس پیج اینستامو میذارم که توش فقط دیالوگ داستانامو میذارم. اگر دوست داشتید میتونید دنبالش کنید. HIDDEN_YIZHAN

ازمم نپرسید چرا اسمش اینه چون خودمم نمیدونم😁😂

اینم ایدی تلگرامم که اگر دوست داشتید باهام در ارتباط باشید😁 MAYA30MAC

امیدوارم لذت ببرید💕💕

.................................................

_این دفه چیزای خیلی بیشتری هست که باید بهشون رسیدگی شه.

_توی دعوتنامه‌ای که فرستادیم درخواست کردیم محافظان بیشتری با خودشون بیارن. یوبین تو باید خروجی پشت ساختمون موزه و ورودی مقر ابرو پوشش بدی. محافظان اتاق مانیتورینگو بیشتر کن و پهبادارو در سطح کوهستان پخش کن.

یوبین سر خم کرد: بله.

هایکوان به نقشه مقابلشان نگاه کرد: بهتره نگهبانای جنگل استتار کنن.

_موافقم.

یوبین گفت: به جز مقر ابر، اگر بخوان وارد خونه شن چی؟

هایکوان گفت: احتمالش هست. ممکنه اخبار جا به جایی وسایل درز پیدا کرده باشه.

ییبو گفت: برای قسمت پشت بام و ساختمون خودمون محافظان دیگه‌ای استخدام کردم.

یوبین کمی این پا و آن پا کرد تا بالاخره گفت: ولی راجب ژان چی؟ اونم توی مهمونی شرکت میکنه؟

ییبو مصمم بود: نه. نمیذارم کسی ببینتش.

هایکوان تایید کرد: همینجوریشم ممکنه حضورش لو رفته باشه اما بهتره در مهمانی شرکت نکنه.

یوبین دوباره گفت: میترسم نتونیم یه جا نگهش داریم.

هایکوان لبخند زد: بچه نیست اما خیلی پر سر و صداست. درست مثل وقتی که وی ووشیان برای آموزش به مقر ابر اومده بود. عمو واقعا از دستش سرسام گرفته بود.

هر سه با یاداوری آن روزها لبخند زدند و یوبین گفت: فکر نمیکنم قانونی مونده بود که نشکسته باشه.

WANGXIAOWhere stories live. Discover now