سلااااااااام
🩷 اومدمممم با پارت جدید
هیجانات داستان دیگه تموم شده با ارامش بخونید و لذت ببرید
********************************
ییبو در تمام مدتی که چادر را بر پا میکردند یک اخم ظریف میان ابروهایش داشت که ژان را ازار میداد. انها هنوز اول راه بودند ولی برای ییبو که به عنوان هانگوانگجون همیشه مورد تمجید و احترام قرار میگرفت ناراحت بود. به روی خودش نمیاورد ولی حالا نه تنها فقط یک ادم معمولی بود، بلکه در شروع زندگیاش با ژان هم مورد پذیرش واقع نشده و این قلبش را بیشتر میشکست.
ییبو ساکهایشان را داخل چادر برد و بعد از اینکه به رهگذران داخل کوچه نگاهی انداخت ژان گفت: میتونستیم توی حیاط هم چادر بزنیم ولی توی کوچه بهتره. ابروشون در خطره زودتر جواب میگیریم.
ییبو چیزی نگفت و ژان با خودش فکر میکرد حتما از این کار حسابی خجالت زده شده.
زیپ چادر را کشید و وقتی مطمئن شد کسی انها را نمیبیند ییبو را در اغوش کشید: معذرت میخوام.
ـ مشکلی نیست.
ـ ولی ناراحتی. میدونم یکم سخته ولی...
ییبو حرفش را قطع کرد: لازم نیست توضیح بدی ژان. من میخوام مورد قبول خانوادت باشم.
ژان لبخند زد: خیلی زود عاشقت میشن. یکم بگذره دوباره باهاش حرف میزنم.
ـ فکر نمیکنم این کمکی بکنه.
ـ خب... باید این وسط یکم تلاش کنی.
ـ یعنی چی؟
ـ مامانم هر روز ساعت ۴ میره پیاده روی و بعدم یه دوری اطراف میزنه. فکر کنم پیاده روی با همدیگه شروع خوبی باشه.
ییبو سری تکان داد: باشه.
ـ حالا بیا بیرون یه سر و گوشی اب بده تا من از پنجره برم تو پتو و بالش بیارم.
زیپ چادر را که باز کردند، خاله میچا با دو دست رخت خواب و خانم لویانگ یک قابلمه در بغلش و یک لبخند روی لب هایشان ایستاده بودند.
خانم لویانگ گفت: گرسنه نیستین؟
ژان خنده کنان انها را داخل دعوت کرد: خیلی به موقع اومدین. داشتم میرفتم خونمون دزدی. از گشنگی هلاک شدیم.
ییبو رختخوابها را از خاله میچا گرفت و یک گوشه گذاشت: اینارو تازه داده بودم بشورن. تمیزه.
ژان او را بغل کرد: یه دونهای. راستی خاله! باید بذاری از سرویست استفاده کنیم.
خاله میچا سر تکان داد: میدونم. هر وقت خواستین بیاین راحت باشین. میخوای کلید بهت بدم؟ فکر نکنم دوست پسرت راحت باشه هر دفه در بزنه.
YOU ARE READING
WANGXIAO
Fanficشیائوژان دانشجوی سال آخر رشته تاریخ شناسی چین و وانگ ییبو، صاحب موزه پنج قبیله مشهور است. شیائو ژان با پیشنهاد استادش، پروفسور وانگ هایکوان، بررسی موسیقی قبیله گوسولان را به عنوان موضوع پایان نامه اش انتخاب میکند که برای انجام آن به کمک وانگ ییبو، ص...