Part 65: نبرد نهایی (۲)

154 46 26
                                    


خبر پیدا شدن ووشیان هرچند از نگرانی‌هایش کاسته بود، او هنوز نمی‌توانست این فکر را که آـلینگ در خطر است و دیگران را هم در خطر انداخته از سرش بیرون کند. چنگ قبول نکرد او را با خودش ببرد مبادا در خطر بیفتد و حادثه زندگی گذشته‌اش دوباره تکرار شود. یانلی خیلی اصرار کرد برای دیدن برادر و پسرش به ان‌ها بپیوندد ولی چنگ محکم و مصمم پاسخ داد: از دست تو کاری برنمیاد جیه. اگر یه بار دیگه با چشمای خودم ببینم که اتفاقی برات میفته زندگیم به پایان میرسه. پس فقط اینجا منتظر بمون.

حالا چند روز از رفتن چنگ می‌گذشت و ان‌ها مدام برای پیدا کردن ووشیان و جین لینگ در حرکت بودند ولی از روز پیش، موقعیت مکانی چنگ روی موبایلش تکان نخورده بود. شاید چنگ می‌توانست او را مجبور کند در خانه و منتظر خبر بماند ولی یانلی هم در عوض جی پی اس او را روشن کرده و موقعیتش را هر لحظه شناسایی می‌کرد و در انتظار ثابت شدنش مانده بود.

زنگ در به صدا درامد و یانلی که حاضر نشسته بود، بیرون رفت. از چند روز قبل با جکسون هماهنگ کرده بود و حالا که می‌دانستند کجا باید بروند، وقتش بود حرکت کنند.

سوار شد و همینطور که کمربندش را می‌بست جکسون پرسید:‌ مطمئنی داریم کار درستی می‌کنیم؟ چون من مطمئن نیستم.

یانلی روی مانیتور ماشین جکسون مکان را مشخص کرد: من خواهر ووشیان و مادر جین لینگم. اگر من نباید اونجا باشم پس کی باید باشه؟

جکسون ته دلش شور می‌زد: من قبلا شنیدم که چه اتفاقی برات افتاده بوده. فکر میکنم شاید بهتر باشه به حرف برادرات گوش بدی.

یانلی نفس عمیقی کشید و موهایش را پشت سرش جمع کرد: فکر می‌کنی از اتفاقی که افتاد پشیمونم؟ اگر زمان به عقب برگرده من بازم زندگی آشیانمو نجات میدم. این بار هم فرقی با دفه قبل نداره. جین لینگ.... اون به خاطر من به این روز افتاده... قبلا نمیدونستم ولی الان که میدونم باید برای نجاتش هر کاری که میتونم بکنم.

همین‌طور که حرف می‌زد صدایش می‌لرزید و اشک‌هایش فرو می‌ریخت. جکسون دستمالی به یانلی داد و در سکوت ماشین را روشن کرد و یانلی گفت:‌ اگه فکر میکنی برات سخته خودم میرم.

ـ تنهات نمیذارم. با هم میریم.

...................................................

با روشن شدن هوا، همه از چادر‌هایشان بیرون امدند. هیچ کس شب قبل نخوابیده بود. تا دیر وقت یا برای گیر انداختن جین لینگ نقشه می‌کشیدند یا در مورد وضعیت وانگجی حرف می‌زدند.

ووشیان اوقاتش تلخ بود چرا که وانگجی راضی به برگشت یا انجام درمان پیش از عوض شدن این وضعیت نمی‌شد. مهم نبود چقدر اصرار کند، وانگجی حرفش را محکم زده بود «توی این نبرد تنهات نمیذارم و برام مهم نیست چقدر صدمه میبینم. اولویت من تویی وی‌یینگ»

WANGXIAOWhere stories live. Discover now