Part 66: دنیای ادم‌های معمولی

127 42 38
                                    


هلوملووووو

کسی هست؟؟؟؟؟ خیلی وقته خیلی کم پیدایید ( گریهههههه)

نمیخواستم اپ کنم چون واقعا از روند ووت و کامنتا اونم وقتی این پارتای اخره راضی نبودم ولی دلم نمیخواد این داستان تو واتپد نیمه تموم بمونه.

با شما شروع کردم با شما هم تمومش میکنم ولی لطفا اگر میخونید ووت بدید تا زودتر پار‌ت‌های اخر رو اپ کنم.

بوووووووووس بپرید ادامه 

.......................................................................

فولدر بزرگی که در دست داشت روی میز کار شیچن گذاشت: بالاخره تموم شد.

شیچن به فولدر قطور پایان نامه نگاهی کرد و لبخند زد: حسابی تپل شده.

ووشیان به کمرش و کش و قوسی داد و با اخمی میان ابروانش غر زد: این احتمالا کامل‌ترین منبعتون از موسیقی حزب لان میشه. لان جان نمیذاشت یه «و» هم جا بیفته... هفت جدم اومد جلوی چشمام... دلم میخواست برگردم تو تابوت. راستشو بگو زووجون.. از عمد منو به این راه کشوندی که منابعت تکمیل شه هان؟

شیچن خندید: فارغ التحصیلیتو تبریک میگم.

ووشیان لبخندی زد و با شیچن دست داد. آهی کشید: اولین روزی که اومدم اینجا فکرشم نمیکردم قراره چه چیزاییو پشت سر بذاریم. حتی هویتم... باید میدونستم بیخودی انقدر بهم لطف نداشتی.

ـ خب؟ پشیمونی؟

ووشیان به تمام اتفاقاتی که افتاده بود فکر کرد. به یاد اوردن زندگی گذشته‌ و پی بردن به هویت واقعی‌اش، از دست دادن ژان، ملاقات دوباره با خواهر و برادرش، مبارزه با جین لینگ و در نهایت به دست اوردن عشق لان وانگجی. همه چیز به سرعت از مقابل چشمانش گذشت و او مثل همیشه یک لبخند زد: ناف ادمارو با پشیمونی بریدن. همیشه چیزایی هست که نتونیم درستشون کنیم. چیزایی رو از دست میدیم و چیزایی هم به دست میاریم. ولی... من پشیمون نیستم. این چیزی بود که به خاطرش ازاد شدم. شایدم به خاطرش به دنیا اومدم... اگر میتونستم چیزایی بود که دلم میخواست عوضشون کنم...

ژان را به یاد اورد با ان لبخند معصومانه و چشم‌های اشک‌الودش که به سختی تلاش می‌کرد وقتی بدنش را به ووشیان می‌بخشد بغضش را فرو دهد و بعد از او قول گرفت خوشحال بماند.

ـ ولی نمیخوام این زندگیمو تو حسرت بگذرونم. برای همه چیزهایی که الان دارم بهای سنگینی دادم و برام کافین. پس بدون پشیمونی زندگی میکنم... قول دادم خوشحال باشم.

سکوتی کوتاه بینشان را پر کرد و بعد ووشیان گفت: لان جان کجاست؟

شیچن از پنجره به منظره کوهستان خیره شد: رفت قدم بزنه. از وقتی تونسته از تخت بیاد بیرون زمان زیادی رو توی جنگل میگذرونه. نمیدونم چیکار میکنه.

WANGXIAOWhere stories live. Discover now