Part 15: بازگشت

975 214 864
                                    


✌✌هاااااااااااااااااااااای گاااااااااااایز

احوال محوالاتتون؟؟؟؟

من دارم از بیخوابی تلف میشم از دیشب بیدارم ای پارتو تموم کنم حقیقتا حس میکنم کمرم نصف شدهههه....🙄😣

در نتیجههههههه اگر این پارت به اندازه کافی از اظهار احساساتتون راضی نباشم میدونید که عواقبش چیه دیگه؟؟؟ هااانننن؟؟؟ یا اینکه میخواین تکرار کنم؟؟؟😏😏

خب بچه ها پیش از همه یه سوتفاهمی شده بود رفع کنم. من بچه دار نشدم منظورم تو پارت قبل از کوچولوی خوشگل و بچه و اینا هاپوی قشنگم بود که الهی دورش بگردم نمیذاره یه کلمه بنویسم خدا شاهده اونم مقصره تو این ننوشتنای من🙄🙄

بچه ها یکی دوتا درخواست دارم. اول اینکه این پارتو لطفا توی گروه نظرات تلگرام اسپویل نکنید که من دفعات دیگه هم بتونم خارج از روزم اپ کنم وگرنه همش باید هماهنگ باشه.

دوم اینکه یه سوال مهم اخر پارت میپرسم ازتون حتمااااا جواب بدین.

فعلا همیناس تا بعدا اگر چیزی یاد بیاد اضافه میکنم.

من دارم میرم بخوابم بلند شدم اینجارو خلوت نبینم😎😎😎 

............................................................

فلش بک: شب قبل

در سمت کمک راننده را با دستی که زیر پای ژان بود باز کرد و ژان را داخل ماشین گذاشت و در را بست. خودش روی صندلی راننده نشست. روی ژان خم شد و صندلی را تا جایی که امکان داشت سمت عقب خواباند و کمربندش را سمت خودش کشید و ان را بست.

ماشین را روشن کرد و مسیر بازگشت به شهر را در پیش گرفت. شماره هایکوان را گرفت و او که تمام شب در انتظار بود، پس از بوق اول جواب داد: کجایی؟

_برادر... خودم ژانو برمیگردونم.

هایکوان لحظه‌ای سکوت کرد ولی از او نپرسید که ایا از تصمیمش مطمئن است یا نه. این تصمیم هیچگاه خواسته قلبی او نبوده و پرسیدن این سوال فقط بیش از قبل او را بهم خواهد ریخت.

_باشه.

و درست زمانی که فریاد چنگ در گوشی پیچید، تلفن را قطع کرد و ان را روی صندلی عقب انداخت. دستانش را روی فرمان محکم کرد و پایش را روی گاز فشار داد. او سرعت مجاز را رد کرده بود ولی در حقیقت اهمیتی نمیداد. او از غیرمجازهای زیادی گذشته بود و مهم‌تر از همه، ان شب او قولی که به خودش داده بود را شکسته بود. قول داده بود اگر فرصت دوباره دیدنش را به دست بیاورد هیچگاه رهایش نکند و حالا میخواست با دستان خودش او را برگرداند.

WANGXIAOWhere stories live. Discover now