سلام قشنگاااای من خوبین؟؟؟🥰🍓🥰🍓
میدونم از بازگشتم ناامید شدین ولی بدانید و اگاه باشید که مایا شاید کُند و بدقول باشه ولی همیشه کامبک میده🫠🫠
پارتای سختی رو در دست نوشتن دارم که شما شاید متوجه نشین ولی دهن من داره سرویس میشه واسه نوشتن هر کلمهاش😭🥲 (حالا انگار بربادرفته داره مینویسه دختره خل و چل از خود راضی🤨🙄😑🪿)نمیخواستم با مود بد آپ کنم ولی خیلی تو مود مزخرفی هستم پس بهتره سر به سرم نذارید تا نزدم یکیو بکشم هم شمارو پشیمون کنم هم خودمو.😊😊
به هر حال شما ازتون نه لایکی در میاد نه کامنتی😒💀(به جز عشقولیای خودم که میدونم تا اینجا همش حمایت کردن🍓) ولی خدایی راضی نیستم بخونید و لایک نکنید و کامنت نذارید خب ادم دلشو به یه چیزی باید خوش کنه که پارت اپ کنه وگرنه میرم رمانامو واسه خودم مینویسم و بعدم فقط مهشیدو مجبور میکنم بخونه😅🤣😄
راستی بچهها پیج اینستامونو دنبال کنید تا از بهترین فیکای در حال نوشته شدن و یا کامل شده که معرفی میکنیم اطلاع پیدا کنید:
Yizhan_fanfic_introاین هم کانال تلگراممون:
@yizhan_irfولی جدی روتون زیاد شده یه مدته تهدید نکردم لایکا نصف شدههههه نصففففففففف (با حالت داد بخونید اینو😠)
بگذریم تهدیدامو جدی بگیرید عزیزان😊💀😊
عکس این پارتو دیدین؟؟؟؟ خیلیییی خوشگله عاشقش شدم اخهههه🍓🍓🍓🍓🍓
برید که قرار دِقِتون بدم😅😅😅
بپرید بخونییییییید🐕🐕
........................................................🍓اهنگ پیشنهادی این پارت: ووجی بیکلام🍓
هر جا که هرج و مرجی بود، لان وانگجی همانجا بود. اخبار مردگان متحرک را که در جنوب میشنید سوار بر بیچن به آن سمت پرواز میکرد، هیولاهای ابی را که امان ماهیگیران را بریده بودند نابود میکرد و با جنهای جنگلی میجنگید. راهها امن شده بودند و مردم در ارامش به زندگی خود ادامه میدادند اما لان وانگجی پرآوازه، تمام این سالها را دور از خانه و با بیقراری به اینسو و آنسوی دنیا پرواز میکرد و به دنبال نشانی یک آشنای قدیمی میگشت. در کنار سواحل و در اعماق غارها، او زیتر مینواخت و تنها یک سوال میپرسید «وییینگ.. تو کجایی؟» ...هرچند که هرگز پاسخی دریافت نمیکرد و با قلبی شکسته به مسیرش ادامه میداد.
ـنمیدونم چطور ازتون تشکر کنم ارباب جوان.
پیرمرد دست ازادم را میان دستان پیر و پینهبسته خودش جای داد و به خاطر رهاکردنشان از موجود پلیدی که نیمهشبها پرسهزنان به دنبال طعمه جدید میگشت قدردانی کرد.همسری که صورت کوچکش با خطوط عمیق روی پیشانی و دور لبهایش پوشیده شده، جعبهای بافتهشده از حصیر و پیچیده شده در یک تکه پارچه تمیز، مقابلم گرفت: این چیز زیادی نیست ولی تنها چیزیه که داریم.
YOU ARE READING
WANGXIAO
Fanfictionشیائوژان دانشجوی سال آخر رشته تاریخ شناسی چین و وانگ ییبو، صاحب موزه پنج قبیله مشهور است. شیائو ژان با پیشنهاد استادش، پروفسور وانگ هایکوان، بررسی موسیقی قبیله گوسولان را به عنوان موضوع پایان نامه اش انتخاب میکند که برای انجام آن به کمک وانگ ییبو، ص...