02) Stupid godess

117 37 2
                                    

رو به سهون نشسته بود ولی اصلا نمیتونست به چشم هاش نگاه کنه یا حتی سرش رو بالا بگیره. خب موقعیت سختی بود که هم خودت رو بپوشونی هم تمام حواست رو به پسری بدی که جذابیتش برای یک قلب ضعیف کافی بود تا به مرگ دعوتش کنه.

سر آستین های بلندش رو روی عضوش نگه داشته بود و گونه هاش به حد مرگ سرخ شده بود.

سهون گلوی خشک شده ش رو با آب دهنش تر کرد و فکری که از ذهنش عبور کرده بود با لوهان یا بهتر میشه گفت الهه‌ی سابق یونان در میون گذاشت.

"خب بنظر من... قصد دوستات تتو نبوده!"

جملش رو با هزار زحمت گفت و نفس عمیقی کشید، معلوم نبود چه مرگش شده بود چون اصلا اوضاع خوبی نداشت.

لوهان با گونه های سرخش بالاخره سرش رو بالا گرفت و با تعجب به چشم های سهون نگاه کرد و سهون تازه تونست تضاد شگفت انگیز سرخی گونه هاش با رنگ سفید پوستش رو تشخیص بده.

"منظورت چیه؟... شرطبندی کردیم تا من روی باسنم تتو بزنم و اونا ببیننش و دیگه بهم نگن کیوت!"

با صورتِ شاکی لب هاش رو آویزون کرد. لحظه‌ای شرایطش رو از یاد برد و دست هاش رو از جلوی عضوش برداشت و روی سینه هاش قفل کرد تا اعتراض خودش رو نشون بده. به محض برداشتن دستش و برخورد نگاه بی اختیار سهون به عضوش و باد سرد اطراف با هین بلندی دوباره دستش رو روی عضوش نگه داشت.

سهون کم کم داشت به گریه میوفتاد. این پسر زیادی برای پسر بودن خوشگل بود و البته کیوت و دوستای دیوثش حق داشتن برای دیدن این باسن سفید دست به همچین نقشه‌های شیطانی بزنند.

کلافه دستی به پیشونیش کشید و سعی کرد برای بار چندم خودش رو کنترل کنه و جلوی چشم هاش رو از دیدن اون بدن سحرآمیز بگیره.

"لوهان!"

تحکم و جدی بودن صدای سهون طوری بود که لوهان نمیتونست به چیزی غیر از گفتن یک بله آروم و مطیع فکر کنه.

"بله!"

با چشم هایی که سعی داشت کمترین تماس رو با چشم های سهون داشته باشه بهش نگاه میکرد. حد و مرز خجالت و ذوب شدن رو کاملا گذرونده بود و این شرایط خیلی غیر عادی داشت براش عادی میشد، در صورتی که نباید این اتفاق میوفتاد. شاید بخاطر بی توجهی اون پسر به اندامش بود که داشت این اتفاق ترسناک براش میوفتاد. عادت کردن به لخت بودن؟

غیرقابل تصور بود. شاید!

"ببین پسر!... دوستات هرگز به چیزی که سرش شرط بستن عمل نمیکنن چون اونا قصدشون دید زدنه"

بعد از حرف سهون با تمام توانی که داشت تعجب کرد با صورتی کاملا سوالی به چشم های‌ جدی سهون نگاه کرد.

"ی..یعنی چی؟"

"آآآه... خب چطور بگم!... قصد اون پسرا از این کار، دیدن باسنت بوده نه تتویی که روش زدی"

Blue like your tattoo | HH verOù les histoires vivent. Découvrez maintenant