08)Luhan's Board of Directors

57 21 21
                                    

"من میخواستم برای توصیه‌هات و اون شبی که پیشم موندی تشکر کنم، قرار بود پرستارم باشی و من بابتش بهت هزینه بدم ولی تو نه پیامامو میبینی نه به تلفنام جواب میدی! فقط ازت ممنونم دلم میخواست با هم دوست باشیم"

لب هاش رو آویزون کرد به امید اینکه سهون وویسی که براش فرستاده گوش میکنه ارسالش کرد. ولی میدونست طبق روال این چند روز قرار نیست به پیام ها و وویسایی که میزاره پاسخی داده بشه. این بی توجهی انقدر براش سنگین بود که نمیتونست تحملش کنه چون قصد داشت موهاش رو از ریشه بکنه و ازش طناب دار درست کنه.

واقعا گیج شده بود و به اون جلسه‌ای که خیلی وقته سراغ هیئت مدیرش نرفته نیاز داشت. قطعا اونا میتونستن دلداریش بدن و کمکش کنند.

سه هفته گذشته بود هم نگران بود، هم گیج. نمیدونست چه اشتباهی کرده که سهوک حاضر نیست باهاش حرف بزنه یا حتی پیام هاش رو سین بزنه. نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد. میز تحریر کوچیکش رو وسط اتاق گذاشت و به سمت کمد مخفیش رفت، جایی که هیئت مدیره محترمش اونجا بودند.

اخمی روی صورتش نشوند و با اعتماد بنفس در کمدش رو باز کرد و بعد از مدت نسبتا طولانی نور به چشم های هیئت مدیره خورد. نگاه شرمندش رو به تک تک شون دوخت و سرش رو پایین انداخت.

"من واقعا از همتون عذرمیخوام... یه مدت سرم شلوغ بود و نتوستم بهتون سر بزنم"

سکوت تنها جوابی بود که میگرفت ولی دلیل نمیشد که از دستشون ناراحت بشه چون الان بهشون نیاز داشت و حق همچین تصمیمی رو نداشت.

"میدونم از دستم ناراحتید، ولی خواهش میکنم یه موقعیت اضطراری پیش اومده و من به کمکتون نیاز دارم"

یکدفعه رنگ نگاه هیئت مدیره تغییر کرد و باعث شد که چشم هاش برق بزنه. هیئت مدیره خیلی بخشنده بودند و لوهان میتونست تا آخر عمرش ازشون ممنون باشه. با خوشحالی بالا پرید و دست هاش رو بهم کوبید.

"عاشقتونم.. همه چیزو برای یک جلسه رسمی آماده کردم فقط کافیه بیایید اینجا"

بعد از حرفش سمت عروسک زرافه‌ای رفت که رئیس هیئت مدیره محسوب میشد و از همه بزرگتر بود. بالاخره زرافه از نظر هیکل و گردن بلندش حرف بیشتری برای گفتن داشت. زرافه‌ی پیر رو یک طرف میز تحریرش نشوند و به ترتیب خرس سفید، کرگدن، تمساح و شیر سلطان جنگل رو کنار میز قرار داد و خودشم یک طرف میز قرار گرفت و به تک تک شون خیره شد.

هیئت مدیره کسایی بودن که لوهان در مواقع گیجی و مستاصل بودنش بهشون پناه میبرد و باهاشون مشورت میکرد و اونا هم در کمال سخاوت و مهربونی همیشه آرومش میکردند و باعث میشدند که لوهان گریه نکنه. در مواقع خیلی ضروری هیئت منصفه وارد بحث میشدن که لوهان فعلا لازم نمیدونست مزاحم هفت کوتوله بشه و استراحتشون رو خراب کنه.

Blue like your tattoo | HH verOù les histoires vivent. Découvrez maintenant