کراوات سفتش رو از گردنش باز کرده بود و الان بیشتر از اینکه عصبانی باشه، ناراحت بود و از اتفاقات آینده میترسید. همیشه همین بود، وقتی از سیاست سیاهش استفاده میکرد، خیلی سریع پشیمون میشد و ترسی که از آینده داشت، همش مربوط به پدرش میشد چون مطمئن بود اون پیرمرد عوضی از دو به هم زنی بین اون و پدرش دست نمیکشید و البته این فرصت طلایی رو هرگز از دست نمیداد.
"مائوچن، بهتر نیست به جای وقت گذاشتن روی عمل های سختت یکمم برای تربیت پسرت وقت بزاری! اوه مائوچن واقعا بچهی بی تربیتی تربیت کردی بهت تبریک میگم"
ادای پدر سهون رو وقتی داشت قرار امروزشون رو برای پدرش تعریف میکرد، در میاورد و این باعث میشد عصبی تر بشه چون پدرش هیچوقت به اون حق نمیداد و همیشه میگفت تو باید خودت رو در برابر بزرگترت کنترل کنی. البته یادش میومد که چقدر بهش توصیه کرده بود یونگ دوست قدیمیشه و بهتره خیلی بیشتر مراقب حرف زدنش باشه ولی در کل گند زده بود.
بی حوصله وارد خونه شد و خوشحال بود که امشب پدرش شیفته و لازم نیست منتظر یک دعوای پر سر و صدا باشه. به سختی خودش رو به اتاقش رسوند و لباس هاش رو درآورد و به خودش زحمت پوشیدن لباس های خونگی رو نداد و فقط با یک لباس زیر وارد تختش شد و خیلی سریع خوابید.
نمیدونست چند ساعت گذشته ولی صدای وحشتناک در ورودی باعث شد چشم هاش رو به سختی باز کنه و به کسی که پشت در منتظره، فحش های نامناسبی بده. قطعا امروز روز فحش های آبدار لوهان نامگذاری شده بود.
با اخم غلیظ و البته چشمهای بسته، هودی سایز بزرگش رو تنش کرد و با پاهای لخت و بلوریش از اتاقش خارج شد و یکی یکی پله ها رو با غرغرهای زیر لب پایین میرفت.
میدونست صاحب این صداهای وحشتناک چه کسیه، یا بهتر میشه گفت چه کسایی هستند. سرش روی شونش آویزون شد و با چهرهی طلبکاری در رو باز کرد که باعث شد هر پنج نفرشون پخش زمین بشن و صورت هاشون دقیقا جلوی پاش قرار بگیرند که به راحتی میتونست لهشون کنه ولی نمیخواست امروز قاتل این پنج نفر باشه.
"اوه خدای من! عجب منظرهی بکر و دست نخوردهای"
صدای چانیول از پایین پاش شنیده میشد وقتی که میخواست تلاش کنه صورتش رو ببینه ولی به محض بلند کردن صورتش از کف زمین، سر از پاهای لخت لوهان و البته سایه محوی از انتهای پاهاش در آورده بود.
لوهان آه کلافهای کشید و از جلو در کنار رفت. اجازه نمیداد اون آدم هایی که نگاه کثیف و شومی داشتند بیشتر از این دیدش بزنند، البته الان فقط حوصله نداشت وگرنه اون ها بیشتر از این چیزا رو دیده بودند.
"تن لشتونو بلند کنین پپرونیا له شد"
کریس از بین اون کوه گوشتی که ایجاد شده بود داد زد و بالاخره تونستند خودشون رو جمع کنند و حالا مزه پرونیا و البته شوخی های مسخرشون البته از نظر لوهان، شروع شده بود.
ESTÁS LEYENDO
Blue like your tattoo | HH ver
Fanfic"فکر کنم اشتباه شده، من برای آقای لی وقت گرفته بودم!" سهون لبخندی زد: "آه بله، آقای لی امروز نتونستند بیان، از من خواستند که کارتون رو امروز راه بندازم. من پیش ایشون آموزش دیدم، هیچ نگران نباشید. من در حد یک استاد حرفهای کار میکنم" سهون بعد تموم شد...