18) Shut Up, Stop Talking...

28 13 17
                                    

صبح اولین شبی که لوهان به خونش اومده بود، انقدر رویایی نبود. چون لبه‌ی تخت قرار گرفته بود و فقط یه تکون کوچک باعث میشد که اون ارتفاع کم و دردناک رو با زمین طی کنه و بدنش بعد از یک خواب شیرین درد بگیره که به لطف صدای بلند و پرانرژی لوهان برای گفتن صبح بخیر، این تکون کوچک انجام شد و لحظه بعد در حال ناله کردن و ماساژ صورت و سینش بود.

"سهون! نمیخوای از خواب بلندشی؟ باید بریم سرکار!"

سهون با لب های آویزون دست دراز کرد تا متکای نرمش رو از روی تخت برداره و ادامه خوابش رو روی زمین سرد ادامه بده. با سرمای زمین اصلا مشکلی نداشت.

"من کاری برای انجام دادن ندارم هانی. میتونم تا ابد بخوابم"

بعد از جملش هوم کشداری زمزمه کرد چون دوباره در آغوش خواب فرو رفته بود و گرمای پتوش باعث میشد سریع تر از همیشه غرق خواب بشه ولی با کنار رفتن یکدفعه‌ای پتوی گرمش اخم ریزی بین پیشونیش نشست و ناله‌ کرد.

"پتومو بده"

"باید بریم سرکار سهون! امروز با تیم طراحی و سرمایه گذاری شرکت من قرار داریم!"

"من هیچی نمیخواااام فقط پتومو بده"

"حتی بیمارستانم نمیخوای؟"

"همشون برن به درک فقط پتو"

"پتوتو نمیدم باید بلند شی"

"به درک"

لوهان با چشم های گرد به سهون خیره شد. این پسر واقعا مست خواب بود یا این رفتارهای بچگانه فقط یک نمایش صبحگاهی محسوب میشد!؟

وقتی پسرش رو دید که مثل جنین توی خودش جمع شده تا بدنش رو گرم کنه و دوباره بخوابه، مطمئن شد واقعا مست خوابه و شاید بیدار کردن سهون یکی از سخت ترین کارهای دنیا باشه.

نفس عمیقی کشید و حوله کوچکی که برای خشک کردن موهای سرش بود، روی شونش انداخت. باید فیزیکی وارد عمل میشد.

کششی به دست هاش داد و با گرفتن مچ پاهاش سعی کرد تا به طور کامل پاهای سنگین سهون رو از روی زمین بلند کنه و بعد از یکم تلاش موفق شد. بدون توجه به اعتراض های سهون که نمیخواست از متکاش جدا بشه، به سختی بدنش رو روی پارکت کف میکشید و از اتاق خارج میکرد. هدفش کشیدن سهون تا دم دستشویی بود و به محض توقف جلوی دستشویی، پاهاش رو ول کرد و با نفس نفس به سمتش برگشت.

"تا سه میشمارم بلند میشی دست و صورتتو میشوری یا پارچ آب یخو روت خالی میکنم!"

"آه خدایااا... ازت متنفرم هان"

"منم دوست دارم پسر. زودباش دیر بشه صبحانه نمیتونی بخوری"

سهون با حالت گریه خودش رو به در و دیوار میکوبید و از جاش بلند میشد تا آبی به دست و صورتش بزنه و لوهان فقط توانایی خندیدن به این صحنه ها رو داشت.

Blue like your tattoo | HH verHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin