03) First kiss!!

111 35 1
                                    

و حالا میتونست داغ شدن تک تک سلول های بدنش رو حس کنه و گلویی که از ترس و خجالت خشک شده بود. بنظرش سهون آدم خوبی بود و میتونست بهش اعتماد کنه ولی الان اون حس اعتماد در حال ترک برداشتن یا حتی شکستن بود.

یکدفعه رنگ نگاه سهون تغییر کرد و لبخند مهربونی زد.
"طرحو صاف نگه دار که اشتباه نکنم!.. باشه؟"

لوهان مطیع سری تکون داد و با چشم های درشتش از سهون میخواست که کار دیگه‌ای باهاش نداشته باشه. اصلا دلش نمیخواست توی سن ۲۸ سالگی مورد آزار و اذیت قرار بگیره.

سرش روی بالشتک صندلی قرار داشت و با بی‌حوصلگی اون طرح مسخره رو نگه داشته بود و نمیتونست ببینه اون پایینا داره چه اتفاقی میوفته.

از استرس یا حتی حس کنجکاوی پاهاش رو بهم میمالید و از خودش بی‌قراری نشون میداد ولی بیشتر قصدش پرت کردن حواسش از حس کشیده شدن نوک خودکار روی قسمت حساس بدنش بود.

جایی که هم حس غلغلک بهش القا میشد هم حس لذت یا حتی تحریک شدن و جا به جا شدن مدام دست های سهون اتفاقی بود که حس تحریک شدنش رو قوی‌تر میکرد.

سهون نفس عمیقی کشید و با لبخند مغرورانه‌ای به شاهکاری که خلق کرده بود خیره شده بود. هیچوقت برای طرح زدن انقدر ظرافت و دقت به خرج نداده بود.

نه اینکه دیگران یا حتی کاری که تحویل میده مهم نباشند، فقط این خصلتش بود که در همه کاری خونسردی حرف اول رو براش میزد ولی این بدن برای سهون فرق میکرد. این بدن بی نقص بود. نباید اشتباهی رخ میداد و استرس میذاشت که یک خط اضافه باعث بشه این بدن از بی نقصی خارج بشه و تعادل زیبایی جهان با همون خط بهم بخوره. خب شاید زیادی داشت اغراق میکرد اما این حسی بود که الان به بدن زیر دستش داشت.

یکدفعه نگاهش به پاهای لوهان افتاد که مدام بهم کشیده میشدند و صحنه‌ای رو میساختن که اصلا سهون ظرفیت تصور کردنش رو نداشت، چه برسه به دیدنش.

توی رویاهاش هم لوهان در حال کشیدن پاهاش بهم بود، البته با پوزیشن دیگه ای ولی همینم واسش زیادی بود.

نگاهش در مسیر ساق پاهاش آروم به سمت بالا حرکت میکردند و وقتی به رون های پر و سفیدش رسیدند، کمی از جا پرید و نگاهش رو برای ادامه‌ی مسیر کنترل کرد وگرنه عاقبت خوبی در انتظارش نبود.

نفس های تند و ضربان قلب مرگبارش رو با کمی تمرکز کنترل کرد. حقیقتا تمام ذوقش برای نشون دادن طرح از بین رفته بود.
به صورت جمع شده‌ی لوهان نگاهی انداخت و به این فکر کرد که شاید مشکل از مثانشه و ظرفیتش پر شده.

دستپاچه بازوش رو تکون داد و صداش زد.
"لوهانی!...آم... دستشویی داری؟... دستشویی همینجاست"

سهون به در سیاه رنگی کنار اتاق نسبتا تاریک اشاره کرد. نگاهش اول به سمت در سیاه رنگ رفت و بعد دوباره روی صورت سهون قفل شد.

Blue like your tattoo | HH verDonde viven las historias. Descúbrelo ahora