20) Special Pillow

35 10 20
                                    

سهون لحظه‌ای دست از تقلا برداشت و ملاقه‌ای که دستش بود، توی هوا معلق و منتظر مونده بود. خب شاید دلایل زیادی داشت ولی قابل گفتن هم بودند!

"خب...من میخواستم که آروم بشی..دیشب قبل از اینکه بخوابی گفتی بوس کردن دوست داری منم با خودم فکر کردم که اگر بوست کنم شاید آروم بشی!"

در اصل اصلا فکر نکرده بود داره چی کار میکنه فقط انجامش داده بود.

"ناراحت شدی که بوسیدمت؟!"

"نه فقط فکر میکردم من عقاید قرن ۲۱ دارم"

"من که گفته بودم توی خانوادمون بوسیدن عادیه"

"ببخشید! وقتی خالتو میبینی باهاش فرنچ کیس میری؟"

سهون لبخند پهنی زد که حتی لوهان هم از پشت میتونست برآمدگی گونه‌هاش رو ببینه. خنده‌ی ریزی کرد و زمزمه وار 'نه' گفت و مشغول هم زدن غذا شد.

"شاید منم عقاید قرن بیست و یکی تو رو قبول داشته باشم"

لوهان دهن کجی‌ای کرد و دوباره روی مبل ولو شد. سکوت کوتاهی بینشون ایجاد شد که لوهان تصمیم گرفت بهش پایان بده.

"به هر حال. به غیر از بوسیدن، بغل کردن و گردش میتونه آرومم کنه"

چشم‌هاش رو روی هم گذاشت و سعی کرد بخوابه ولی سوال سهون هوشیارش کرد.

"بین این سه تا کدومو بیشتر دوست داری؟"

"متاسفم. دوباره تکرارش نمیکنم"

نمیخواست لبخند ذوق زدش رو نشون بده ولی غیرقابل کنترل بود. با ساعد و بازوش سعی داشت صورت رنگ گرفته و لبخند پهنش رو پنهان کنه ولی با شنیدن صدای سهون اونم دقیقا چند وجبی صورتش باعث شد از جا بپره و حس و حالش از بین بره.

"هی! پس هر وقت بهش نیاز داشتی یا احساس کردم بهش نیاز داری انجامش میدم"

"ببینم! تو نسبت به همه انقدر سخاوتمندی؟"

"نه هانی من فقط برای تو این همه سخاوت به خرج میدم"

لوهان لبخند کجی زد و دوباره دستش رو روی چشم‌هاش گذاشت تا تماس چشمیش رو با سهون قطع کنه.

"دیگه کیا میدونن که میتونن با بوسیدنت آرومت کنند"

"بابام. البته اون روشش با تو متفاوته. عادت داره پیشونی یا گونمو ببوسه"

"اوه واقعا! پس منم باید همین کارو بکنم"

"اره همین کارو بکن و ببین چطور گند میزنم به پروژه میلیاردیت"

سهون خنده بلندی کرد و دست لوهان رو کشید تا از روی مبل بلندش کنه. اون هرگز اجازه نمیداد مهمونش بدون اینکه غذا بخوره بخوابه.

"برو لباساتو عوض کن. زودباش"

"چشم مامان هونی"

لوهان غر میزد و پاهاش رو به زمین میکوبید. وقتی دلش نمیخواست غذا بخوره ولی مجبور به این کار میشد حس میکرد مادرش داره اینکار رو میکنه. جدا این قسمتش خیلی سخت و طاقت فرسا بود. زمانی که برای پروژه‌های برون مرزی تنها زندگی میکرد زندگی مزخرفی داشت هر وقت خوابش میومد، میخوابید و هر وقت گشنه بود غذا میخورد. برای همین وزن زیادی کم میکرد چون در اکثر اوقات خوابش میومد.

Blue like your tattoo | HH verDonde viven las historias. Descúbrelo ahora