"لازم نیست حتما سوپرایز باشه فقط کافیه بخوایش"
شنیدن جملهای که خودش صبح گفته بود، باعث شد گونههاش برای چندمین بار سرخ بشه و سرش رو با خنده پایین بندازه. سهون قطعا کاری میکرد که همیشه خجالت زده بشه، با کلمات و کارهای ساده.
لحظهای کارهای سادهی سهون از ذهنش گذشت، اون کارها اونقدرا هم ساده نبودند!
"امشب باید جشن بگیریم!"
سهون با لحن ذوق زدهای توی همون فاصله کم گفت و دستهاش رو روی پهلوهای لوهان فیکس کرد.
ولی لوهان متعجب سرش رو بالا گرفت و به چشمهای درخشان سهون خیره شد.
"جشن؟ برای چی؟ تولدته؟"
سهون از خنگی لوهان لحظهای مبهوت شد ولی سعی کرد اینو به حساب کیوت بودنش بزاره و هیچ قضاوت بیجایی نکنه.
"نه لوهانی! ما باید برای موفقیت امروز جشن بگیریم"
لوهان لبخند سادهای زد و سرش رو پایین گرفت. اون از این فاصله خوشش میومد. اون حتی از بازی کردن با دکمههای کت شیک سهون خوشش میومد.
"خیلی مونده سهونا. من هنوز بیمارستانو تحویلت ندادم"
"بیخیال! یعنی میخوای یک نفس تا کامل شدن پروژه کار کنی بدون هیچ خوش گذرونی یا جشنی؟"
لوهان متعجب به روند پروژههای قبل فکر میکرد. هنوز هم نمیفهمید کجای حرفش ایراد داشت که سهون اینطوری نگاهش میکرد.
"خب... این کاریه که برای هر پروژهای انجام میدم. چطور؟"
سهون با دهن باز به پسر ریز جثهای که توی فاصلهی کمی ازش قرار داشت، خیره شد. تازه دلیل موفقیتهای زیاد لوهان توی سن کم رو میفهمید. اون پسر خستگی ناپذیر بود. دلش میخواست اون قیافه متعجبش رو ساعتها بوسه بارون کنه و کمی از ضعف قلبش در برابر اون موجود کیوت کم کنه اما غیرممکن بود.
بی اختیار لبخند پهنی زد و بازوهاش رو دور گردن پسر کوچکتر گره زد و به سینه پهنش فشرد.
"ما امشب جشن میگیریم شیو لوهان. این دستور کار فرماته"
لوهان برای بدست آوردن اکسیژن توی بغل سهون تقلا میکرد و به کمرش ضربه میزد ولی هیچ فایدهای نداشت.
" چرا شما نمیایین با-"
جونگین بی مقدمه در سالن کنفرانس رو باز کرد و صحنهای که دید باعث شد ادامه حرفش کاملا از ذهنش بپره. یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و دستهاش رو روی سینش قفل کرد.
لوهان از شوکه شدن سهون بخاطر حضور یکدفعهای جونگین استفاده کرد و از بین بازوهاش فرار کرد و حداقل پنج قدم ازش فاصله گرفت.
"خوش میگذره؟ انگار یه چیزی بهتر از شکلات پیدا کردی مستر لو!"
"چرت نگو جونگین! اون فقط داشت ازم تشکر میکرد"
VOUS LISEZ
Blue like your tattoo | HH ver
Fanfiction"فکر کنم اشتباه شده، من برای آقای لی وقت گرفته بودم!" سهون لبخندی زد: "آه بله، آقای لی امروز نتونستند بیان، از من خواستند که کارتون رو امروز راه بندازم. من پیش ایشون آموزش دیدم، هیچ نگران نباشید. من در حد یک استاد حرفهای کار میکنم" سهون بعد تموم شد...