دختر هم به تبعیت یونجون نیشخند زد
و گفت واسه پسرای مثل تو چراکه نه؟
دست چپش رو روی کمر دختر فشار داد و گفت خوبه چند؟
دختر زیر گوشش لب زد
این دفعه مهمون من باش!
از پله های مارپیج بالا رفتند و به راهروی طویل اتاق ها رسیدند. حالا صدای ناله هارو واضح تر می شنید وارد یکی از اتاق های که حدس میزد کسی توش نباشه شدند. اتاق با تخت دو نفره مجللی دکور شده بود. دستش رو چرخوند تا کلید برق رو روشن کنه و حالا همه چیز برای یه سکس خوب اماده بود
یونجون به سمت دختر رفت و لب روی لب هاش گذاشت..
میخوام کاری کنی امشب همه چیز رو فراموش کنمبا صدای که توی سرش میپیچید از خواب بیدار شد گردنش رو تکون داد تا منشا اون صدا که از خواب ناز بیدارش کرده بود رو پیدا کنه.
هیچ ساعت و گوشی مزخرفی کنارش نمیدید
با احتیاط خودشو از زیر بدن دختر بیرون کشید پاهاشو از تخت آویزون کرد و همزمان بدنش رو بالا گرفت بخاطر کم خوابی و زیاده روی دیشبش سردرد بود.
صداهای از بیرون اتاق میشنید اما اونقدر صداها ناواضح بودن که چیزی متوجه نمیشد از جاش بلند شد و دنبال شلوارش گشت
شلوار جین سفید و باکسر جذب مشکی گوشه اتاق افتاده بودن اول باکسر و بعد شلوارش رو پوشید
با دکمه شلوارش سروکله مبزد که در اتاق زده شد. حالا صدای مکالمه ای که بیرون اتاق انجام میشد رو واضح میشنید.
-من قبلا هم به اون اتاق سرزدم کسی توش نیست
داخل هم چک کردی؟
نه فقط در زدم
پس از کجا فهمیدی کسی توش نیست؟
چون کسی جواب ندادیونجون اجازه پیش رفتن این مکالمه احمقانه رو نداد. سریعا در اتاق رو باز کرد و نگاهش رو بین دو پسر جوون به گردش در اورد.
+مشکلی پیش اومده اقایون؟
یکی از اون دو پسر جواب یونجون رو داد
-شما تو اتاق بودید؟ فکر کردیم کسی نیست..
یونجون وسط حرفش پرید
+خواب بودم. متوجه نشدم چیزی شده؟
پسری که مشخص بود بچه تر بود سریع جواب داد
-ما باید صبح به صبح اتاق هارو خالی کنیم چ برای شب اماده شون کنیم
لطفا سریعتر اتاق رو ترک کنید تا ما به کارمون برسیم
یونجون سری تکون داد خودش هم دوست داشت زودتر از اون جهنم خلاص بشه و به خونش برگرده
کیف پولش رو از جیبش بیرون اورد و چندتا تراول ازش بیرون کشید.
تراول رو کنار دختری که هنوز بیهوش افتاده بود انداخت
کارت خوب بود هرزه نوش جونت!
از اتاق خارج شد و راه پارکینگ بار روپیش گرفت یونجون حتی اسم اون دختر هم نمیدونست
ریموت پارکینگ رو روی داشبورد انداخت و از ماشین پیاده شد.
از پله های که به اتاق میرسید بالا رفت و خودش رو روی کاناپه نرم خونه ولو کرد
خیلی خسته بود اما میدونست تا دوش نگیره خوابش نمیبره.
کش و قوسی به بدنش داد و از روی کاناپه بلند شد قدم های ضعیفش رو به زور برمیداشت با هر مشقتی که بود خودش به رو اتاق خوابش رسوند و مستقیم وارد سرویس اختصاصیش شد.
سردرش به قدری بهش فشار اورده لوپ که بدون بیرون اوردن لباساش زیر اب دوش بره و بازش کنه.
مستی از سرش پریده بود لباس های که حالا به تنش سنگینی میکردن رو از تنش بیرون اورد.
.
.
.
حوله سفید و نازکی دور کمرش پیچیده بود و با یک حوله کوچیکتر موهاش رو خشک میکرد همونطور که موهاش رو خشک میکرد به سمت تلفن بی سیم پذیرایی رفت تا از پیام های که در نبودش گذاشته بود مطلع بشه
دکمه نارنجی رنگ تلفن رو زد و به اشپز خونه رفت تا یه سیب از یخچال برداره«حالا بامن لج میکنی و تلفن منو جواب نمیدی؟ میدونم باهات چیکارکنم پسره کله خر»
به بقیه حرفای پدرش گوش نداد در واقع کلمه به کلمه حرف های پدرش رو از بر بود و حالا علاقه ای به دوباره شنیدنشون نداشت.«هی یونجون هیونگ؟ منم خب این چه حرفیه معلومه که منو میشناسی. هرچی بهت زنگ زدم جوابم رو ندادی حالت خوبه؟
صدای بوق
«پسرم؟ هرچقدر بهت زنگ زدم جوابم رو ندادی میخواستم بهت بگم..
با صدای زنگ زدخونه توجهش رو از حرفای مادرش گرفت و به سمت در رفت و بازش کرد+یونجون هیونگگگگ!! خیلی وقته همو ندیدیم منم چوی بومگیو نوه خاله جون عزیزت وقتی ده سالت بود از دور دیدمت.
صدای مادرش دور از صدای اون دونفر شنیده میشد
«فردا قراره نوه ای خواهرم بیاد پیشت اون توی سئول کسی رو نداره و باید از یک ماه پیش تو زندگی کنه منتظرش باش»یونجون با سرگردونی پشت سرش رو خاروند اون تا به امروز از وجود این پسر خبر نداشت
-خب؟
+من هفته پیش توی دانشگاه سئول پذیرفته شدم اما دیر اومدم ظرفیت خوابگاه پر شده و غیراز تو هم کسی رو نمیشناسم
پسر چشماش رو درشت کرد و کمی لبش رو پایین داد
میشه اینجا بمونم؟
یونجون ناخودأگاه جواب داد
نمیدونم. شاید؟ فکرکنم
بومگیو خنده ی بازی کرد و چمدونش رو از روی زمین برداشت بدن یونجون رو کنار زد و وارد خونه شد.
ممنونم هیونگ! وای چه خونه ی خفنی داری
یونجون از شدت راحتی و خودمونی بودن بومگیو شگفت زده بود
پسر کوچیکتر چمدونش رو گوشه خونه رها کرد و خودش رو روی نزدیک ترین مبلی که بهش قرار داشت انداخت
YOU ARE READING
Wind/یونگیو
Actionکاپل: یونگیو خلاصه : جای که چوی بومگیو بخاطر دانشگاه و درسش مجبوره یکماه خونه یونجون زندگی کنه! اما کی میدونه این یک ماه چه تغییراتی توی زندگی هردو بوجود میاره؟ آیا این خوبه یانه *ترجمه شده Genre : Romance Dram Smut Telegram : @Jjukkumizz_ir