حوصله ی خشک کردن موهاش رو نداشت و فقط می خواست خیسیشون
رو بگیره. کارش رو تا جایی ادامه داد که از خیسی موهاش، فقط نمِ لطیفی
باقی موند.
از اتاق بیرون اومد و به سمت آشپزخونه رفت تا همراه با بومگیو شام
بخوره.
با ورودش به آشپزخونه، متوجه بومگیو شد که پشت میز نشسته و به
قابلمه ی نودل خیره شده
. کشیده شدن صندلی توسط یونجون باعث شد بومگیو توی جاش تکونی
بخوره. یونجون پشت میز نشست و به محتویات روی میز نگاهی انداخت
"پاشو بومگیو. دوتا کاسه بیار."
بومگیو ابرویی باال انداخت و گفت
"نمیخوام
یونجون چشماش رو گرد کرد
"نمیخوای؟ یعنی چی نمیخوای؟من مشکلی با قابلمه ندارما. واسه خودت
میگم. میدونی که منظورم چیه؟"
و نیشخندی زد.
بومگیو پوفی کشید. هرچند حاضر بود از خجالت آب بشه، اما زبون دوازده
متریش اجازه نمی داد جلوی یونجون کم بیاره.
چرا فکر کردی من مشکل دارم؟"
"
و چاپستیکش رو توی قابلمه فرو کرد. یه مقدار نودل رو برداشت و روبروی
صورتش گرفت. از نودل ها بخار بلند می شد. کمی نودل ها رو فوت کرد و
داخل دهنش برد. نیم نگاهی به یونجون که در حال خوردن شامش بود
انداخت. یک دفعه لقمه ای که خورده بود توی حلقش افتاد و شروع کرد به
سرفه کردن. عامل سرفه هاش، لیوان آبی پر کرد و روبروی بومگیو گرفت"لازم نیست انقدر تند تند بخوری که خفه بشی! مطمئن باش اونقدری
نمیخورم که به تو نرسه"
بومگیو توجهی به کنایه ی یونجون نکرد و سریعا لیوان آب رو از دستش
کشید. آب نه تنها به لقمه ی گیر کرده تو گلوش، بلکه به گرمای بدنش هم
کمک می کرد و باعث خنک شدن تن گُر گرفتش می شد.
یونجون با رکابی ای که هیکلش رو به نمایش میذاشت، روبروش نشسته
بود. موهای نم دار و به هم ریختش باعث شده بودند جذاب تر از هر زمان
دیگه ای بشه که بومگیو دیده بودش. آه بی صدایی از جذابیت یونجون
کشید. جوری که یونجون چاپستیک رو دست می گرفت، جوری که نودل
ها رو می جوید و جوری که یکی از آرنج هاش رو روی میز تکیه داده بود،
همه و همه از نظر بومگیو جذاب و سکسی و خواستنی بودند. میتونست
حدس بزنه گونه هاش از گرمای زیاد سرخ شده بودند. خونی که تو بدنش
جریان داشت، به سمت پایین بدنش حرکت می کرد و باعث بیدار شدن
حس دردناک و در عین حال لذت بخشی تو وجود بومگیو می شد.
سرش رو پایین انداخت تا یونجون و جذابیتش رو از دیدرسش خارج کنه،
اما با صحنه ای بدتر از یونجون مواجه شد.
شلوار سفید رنگش در حال بلند شدن بود و بومگیو فقط به اون برآمدگی
نگاه می کرد. هر ثانیه بیشتر از ثانیه ی قبل گرما رو توی پایین تنش حس
می کرد و نمیدونست باید چیکار کنه.
اگه یونجون می فهمید مسخره اش می کرد و بومگیو نمی خواست توی
یک روز، دوتا گند بزنه.
البته گند رو زده بود چه خواسته و چه ناخواسته، دومین گند رو هم به نام
خودش ثبت کرده بود و االن فقط باید تلاش می کرد تا نذاره یونجون
متوجه گند دومش بشه.
با دست لرزون، چاپستیک رو روی میز گذاشت
"من سیر شدم"
و بدون حرف منتظر موند تا یونجون غذاش رو تموم کنه. یونجون به
بومگیو که روبروش نشسته بود و هیچ کاری نمی کرد خیره شد
"خب اگه سیر شدی چرا نمیری بخوابی؟"
چشم های بومگیو کمی گرد شدند.
"چی؟ نه. منتظرم تو شامت رو تموم کنی تا ظرفش رو بشورم."
یونجون شونه ای بالا انداخت
"لازم نیست خودم میشورم. تو میتونی بخوابی."
بومگیو توی دلش به یونجون و هفت جد و آبادش فحش می داد. حتما
باید بهش می گفت تحریک شده تا دست از سرش برداره؟
بومگیو می دونست بلند شدنش از پشت میز با رفتن آبروش جلوی
یونجون یکسانه. پس به مخالفت با یونجون ادامه داد
"نه هیونگ من میشورم. چیزی نیست که فقط یه قابلمست."
یونجون چیزی نگفت. حوصله ی ادامه دادن بحث رو نداشت. اگه بومگیو
انقدر به شستن ظرف عالقه داشت، چرا یونجون باید مانعش می شد؟
غذاش رو تموم کرد و از پشت میز بلند شد.
"ظرف شستنت رو میذارم به حساب حرف هایی که دربارم به رفیقت
زدی."
و پوزخندی زد
بومگیو قسم میخورد اگه میتونست آب بشه و بره توی زمین، دریغ نمی
کرد. تا حالا این حجم از خجالت رو توی خودش ندیده بود و یونجون
باعث شده بود با وجهه ی جدیدی از خودش آشنا بشه.
بعد از خروج یونجون از آشپزخونه، منتظر شد تا صدای در اتاقش رو
بشنوه. بالافاصله بعد از شنیدن صدای در اتاق یونجون، آهی کشید و به
پایین تنش نگاه انداخت. شلوارش لحظه به لحظه برآمده تر از قبل می شد
و بومگیو نمی دونست با عضوی که بعد از مدت ها هوس تحریک شدن به
سرش زده بود، چیکار کنه. دو جفت چاپستیک و قابلمه ی نودل رو شست و
به اتاقش رفت تا فکری به حال خودش و پایین تنه ی بد حالش بکنه.
بدون مکث، وارد سرویس اتاقش شد. درش رو بست و پشتش رو به در
تکیه داد. نفس عمیقی کشید و با لباس زیر دوش رفت.خواست دوش آب
گرم رو باز کنه اما اثری از دستگیره های شیر آب نبود انگار کسی از قصد
از جا درشون آورده!
در اون لحظه تنها فکری که به ذهنش رسید، حموم اتاق یونجون بود.
سری به تایید افکارش تکون داد و از حموم خارج شد. نیاز بود کمی کاراگاه
بازی در بیاره. تی شرت و شلواری از کمد بیرون آورد، حوله تن پوشش رو
از جالباسی برداشت و همه رو توی بغلش مچاله کرد. دست و پاهاش از
شدت استرس یخ بسته بودن و نفسش بدون اینکه بفهمه، توی سینش
حبس شده بود. بدون سروصدا از اتاق بیرون رفت. روی پنجه ی پاهاش راه
می رفت تا صدای قلنج شکوندن پارکت های کف راهرو رو در نیاره.
روبروی اتاق یونجون وایساده بود و به در بستش نگاه می کرد. نفسی که از
اتاقش تا اتاق یونجون حبس شده بود رو بیرون داد و دوباره نفس گرفت.
دستش رو روی دستگیره در اتاق گذاشت و به سمت خودش کشید تا
موقع باز کردنش سروصدایی ایجاد نشه. در با صدای تیک آرومی باز شد و
بومگیو تونست از لای در سرش رو داخل کنه. تصمیم داشت اگه یونجون
بیدار بود، حقیقت ماجرا رو بگه و ازش بخواد اجازه بده تا از حموم اتاقش
استفاده کنه. نفس های مرتب یونجون نشون از خواب بودنش می دادند. بومگیو توی
دلش جیغی از خوشحالی کشید و پاورچین پاورچین وارد اتاق شد. از کنار
تخت یونجون عبور کرد و به در حمومش رسید. در رو باز کرد و خودش
رو به داخل فضای سرد حموم انداخت. بدون مکث در حموم رو بست و
پشتش رو به در تکیه داد. نفسش رو عمیقا بیرون داد.
حاال عملیاتش، تقریبا با موفقیت انجام شده بود. لباسای تمیزش رو به
جالباسی دیواری حموم آویزون کرد و مشغول بیرون آوردن لباس های
کثیفش شد. خوشبختانه عضو تحریک شده اش هم به حالت عادی برگشته
بود و یک دغدغه از هزاران دغدغه ی بومگیو کم شده بود.بومگیو زیر
دوش آب رفت و بازش کرد.
آب گرم با فشار روی پوست نرمش می ریخت. حرکت قطرات ریز و
درشت آب باعث شد یاد مَرد جذابی که یک ساعت پیش دیده بود بشه.
یونجون که با حوله ی سفید رو به روش وایساده و قطره های آب روی
شونه ها و سینش، سرسره بازی می کردند.
حس گرما توی پایین تنش باعث شد لب پایینش رو به دندون بگیره. حتی
فکر کردن به یونجون و عضلات خیسش باعث می شد تحریک بشه؛
متاسفانه تحریک شده بود و عضوش هر لحظه، بالا تر از قبل می اومد.
بومگیو دست راستش رو به سمت پایین تنش برد و دور عضوش پیچید.
سیکس پک خیسش و چشمایی که باعث میشن تا عمق وجود بومگیو
بسوزه، موهای بلند و لختش...
بومگیو هماهنگ با تصور کردن یونجون دستش رو تکون می داد و نفهمید
چطور ناله هاش شروع شدند...
صدای ناله های بومگیو، فضای بخار گرفته ی حموم رو پر کرده بود. فکر
کردن به بدن سکسی یونجون باعث شد زودتر از چیزی که انتظارش رو
داشت به ارگاسم برسه.
کامش روی زمین ریخت و همراه با آب هایی که از دوش، روی زمین می
ریختند، به چاه رفت.
بومگیو نفس های تندش رو پشتِ هم آزاد کرد و از حس خوب ارضا شدن
که سلول به سلولش رو تسخیر می کرد، لذت برد.
چند دقیقه ای صبر کرد تا به حال خودش برگرده. دوش سرسری ای
گرفت. حوله ی تن پوش یشمی رنگش رو پوشید و لباس هایی که با خودش
آورده بود رو برداشت. میتونست اونا رو توی اتاقش و با آرامش بپوشه،
فعال باید از این موقعیت هیجان انگیزی که برای خودش درست کرده بود
فرار می کرد.
در حموم رو آروم باز کرد. سرش رو بیرون آورد و به یونجون نگاه کرد.
یونجون به پهلوی راستش خوابیده و پاهاش رو توی شکمش جمع کرده
بود. بومگیو آروم از حموم بیرون اومد و درش رو بست. روی پنجه ی
پاهاش قدم بر میداشت و به سمت در اتاق می رفت تا ازش خارج بشه.
در اتاق رو خودش باز گذاشته بود تا موقع برگشت، سروصدای زیادی
ایجاد نکنه.
تقریبا به در رسیده بود که صدای ناله ای شنید و سر جاش خشک شد.
جرئت حرکت کردن رو نداشت و هیچ ایده ای درباره ی این که اون صدا
از کی و چی بوده نداشت.
بدون حرکت موند تا بفهمه اون صدا از کجا اومده. بعد از چند ثانیه، صدای
ناله این بار عمیق تر و غلیظ تر به گوشش رسید.
ابروهای بومگیو بالا پریدند و چشماش گرد شدند. صدای ناله ای که از
دهن یونجون به گوشش می رسید، به قدری سکسی و جذاب بود که
بومگیو می تونست همین الان دوباره تحریک و ارضا بشه!
سرش رو چرخوند و به یونجون نگاه کرد. با همون ژست خوابیده بود و
این بار دستش رو روی عضوش قرار داده بود. ناله های ریز و درشتی از
دهنش بیرون میومد که هیچکدوم نتونستند از گوش های تیز بومگیو فرار
کنند.
یونجون عرق می ریخت و ناله می کرد. حدس اینکه در حال دیدن خواب
سکسی ایه سخت نبود.بومگیو نیشخندی زد. یونجون مثل پسر بچه های
هجده ساله ای به نظر می رسید که از ترس پدر مادرش، قبل از خواب فیلم
پورن دیده و حالا داره توی خواب عذاب می کشه.
باید این صحنه رو ثبت می کرد. ممکن بود این صحنه ی جذاب بعد ها به
کارش بیاد. از اتاق بیرون رفت و گوشیش رو از اتاق خودش برداشت. لباس هایی که
توی بغلش بود رو روی تخت پرت کرد و این بار با آرامش بیشتری به اتاق
یونجون برگشت. محال بود یونجون از خواب جذابی که میبینه دست
بکشه و بیدار بشه.
وارد اتاق شد. یونجون به پهلوی دیگش غلت زده بود و حالا میونه ی
تختِ دو نفرش خوابیده بود. بومگیو به سمتش رفت و لبه ی تخت
یونجون نشست. ناله های یونجون بلند تر و بی پروا تر از قبل شده بودند. بومگیو گوشیش رو بالا آورد و دوربینش رو فعال کرد. از یونجونی که
آزادانه ناله می کرد فیلم می گرفت و متوجه دونه های عرقی که از سر و
گردنش روونه شده بودند، نبود. دونه های عرق سرد از گردنش به کمرش
می رسیدند. ناله های یونجون تمومی نداشتند.
"آههه...فاک"
بومگیو میدونست یونجون نزدیک ارگاسمشه. پوزخند روی لبش، پررنگ
تر از قبل شد. دستش رو جلوتر برد تا صدای یونجونن رو واضح تر از قبل
ضبط کنه.
"فاک گیو..فاک"
ابروهای بومگیو با این حرف یونجون بالا پریدند. گیو ؟ گیو دیگه
کی بود؟ قطعا که منظور یونجون خودش نبود. یونجون تاحالا اون رو
گیو صدا نزده بود.
یعنی یونجون هم مثل خودش گِی بود و اسم دوست پسرش گیو بود؟
شاید هم گیو، مخفف اسم یه دختره و یونجون استریته
. هر چی که بود به بومگیو مربوط نمی شد. ضبط ناله های یونجون رو
تموم کرد، ناله های یونجون هم تموم شده بود و بومگیو تونست به اتاقش
برگرده. لباس هایی که روی تخت انداخته بود رو پوشید. زیر پتوی گرم و
نرم تختش رفت و به خودش، زود بیدار شدن رو یادآوری کرد.
**
با صدای آلارم، دستش رو اطرافش کشید تا بتونه اون صدای مزخرف رو
خفه کنه. همون جوری که بود، کش و قوسی به بدنش داد و یک دفعه،
بدنش خشک شد.
لحظه به لحظه ی خوابی که دیده بود از جلوی چشماش رد می شدند و
یونجون هر لحظه بیشتر از قبل تعجب می کرد. صدای ناله های بومگیو به
وضوح یادش می اومدند.
چرا همچین خوابی دیده بود؟ اونم نه با هرکسی، با چوی بومگیو! کسی که از
ملاقات کردن باهاش، هنوز بیست و چهار ساعت هم نگذشته بود و توی
همین مدت کم تونسته بود زندگی یونجون رو زیر و رو کنه. اولین قدمش
هم به هم ریختن معادلات جنسی و آرامش روحی و روانی یونجون بود.
خواب شامگاهیش باعث شد نگاهی به اوضاع درون شلوارش بندازه و
متوجه ارضا شدنش توی خواب بشه.
آه عمیقی کشید و سرش رو به دو طرف تکون داد. کف هر دو پاش رو
روی زمین گذاشت و از جا بلند شد. به سمت سرویس اتاق رفت تا دوشی
بگیره و کثیف کاری های شب گذشتش رو پاک کنه.
در سرویس رو باز کرد و با پاش، دمپایی مخصوص سرویس که کمی دور
تر از در بود رو جلو کشید. به محض تماس پاش با دمپایی، خودش رو عقب
کشید. نه تنها دمپایی، بلکه کف حموم هم خیس بود و نشون می داد طی
چند ساعت گذشته کسی از سرویس اتاقش استفاده کرده. ابروهای یونجون
بالا رفتند و چشماش هر لحظه گرد تر از قبل می شدند. یعنی خوابی که
دیشب دیده بود خواب نبوده؟
أنت تقرأ
Wind/یونگیو
حركة (أكشن)کاپل: یونگیو خلاصه : جای که چوی بومگیو بخاطر دانشگاه و درسش مجبوره یکماه خونه یونجون زندگی کنه! اما کی میدونه این یک ماه چه تغییراتی توی زندگی هردو بوجود میاره؟ آیا این خوبه یانه *ترجمه شده Genre : Romance Dram Smut Telegram : @Jjukkumizz_ir