پارت22

180 18 41
                                    

توی دفترش نشسته بود و سر خودکارشو میجوید

فرصت نشده بود درست و حسابی با مارک بشینه و درباره ی اینکه نقشه شون چطور پیش رفته صحبت کنه

احساس میکرد زندگیش دوباره به حالت قبلش برگشته، بیهوده و یکنواخت

تلفنشو برداشت و داخلیِ اتاق کای رو گرفت

"وسایلتو جمع کن، باید یه جایی بریم باهم"

در ماشینو باز کرد و صندلی کنار نشست

میشه تو رانندگی کنی؟ سرم درد میکنه
نپرسید چرا؟ چون کای اونو خیلی خوب میشناخت و دلیلشم میدونست

"مقصد کجاست؟"

"خونه ی مارک"
زیر چشماش گود افتاده بود و سفیدی چشماش قرمز به نظر میرسید

این روزا خواب راحت ازش گرفته شده بود

"مارک من نیاز دارم که حداکثر تا آخر این هفته گیو ببینم لطفا عجله کن"

میفهمم، ولی تو که اونو بهتر از من میشناسی، نمیتونم بدون فکر کاری بکنم، اون خیلی شکاک و زرنگه. هر حرکت عجولانه ای بیشتر باعث میشه

از بومگیو دور تر بشیم
"هنوزم وقتی میری پیشش گوشیتو خاموش میکنن؟"

کای هنوزم به ردیابی از طریق جی پی اس امیدوار بود

"همینطوره، از لحظه ای که سوار ماشینشون میشم این کارو میکنن"

"الان باید چیکار کنیم ؟"

مارک مثل همیشه خونسرد و با آرامش جواب داد

یه جلسه برام با مدیر مالی شرکتت تنظیم کن، میخوام یه دستکاری توی ترازنامه های شرکتت بکنم،

قرار نیست ارقامش واقعی باشه، اما میخوام به طرز معقولانه ای ببرمشون

بالا، برای همین نیاز دارم که با متخصصش صحبت کنم"
یونجون حاضر بود برای نجات دادن بومگیو از اون شیطان هر کاری بکنه

"حتما میتونم همین امروز ترتیبشو بدم

***

روز خسته کننده ای رو پشت سر گذاشته بود

خودش روی تختش انداخت و نفس آسوده ای کشید

پاهاش به خاطر راه زیادی که رفته بود درد میکرد، باید قبل خواب یه دوش میگرفت تا بتونه راحت بخوابه

قبل اینکه بره گوشیشو برداشت تا به سوهیون پیام بده

"گیرش آوردم! صورت مالی امسال و پارسال! با این میتونیم حالشو جا بیاریم
پیامشو ارسال کرد و حوله شو روی دوشش انداخت تا بره حموم که

بلافاصله صدای نوتیف گوشیش اومد

پیام از طرف سوهیون! با خودش فکر کرد چقدر زود جوابشو داد!

Wind/یونگیوKde žijí příběhy. Začni objevovat