پارت1

532 45 7
                                    

هی چوی یونجون! حواست هست که فقط یه فرصت دیگه داری؟
یونجون با نگاه نگران و عصبانیش به سوهیونی که پوزخندِ روی لبش بیشتراز باقی اجزای صورتش به چشم میومد نگاه کرد.
+تو حواست به خودت باشه کیم!
به کارت های تو دستش نگاه کرد و این حقیقت که واقعا گند زده بود توی سرش کوبیده شد. فقط یه معجزه میتونست اون رو از این باتلاقی که واسه خودش ساخته بود نجات بده از فردی که رو به روش نشسته بود نفرت داشت . حالا متوجه پاپوشی که سوهیون واسش درست  کرده بود میشد.
سعی کرد تموم تمرکزش رو روی بازی بذاره
بازی ای که فقط خدا از پایانش خبر داشت و قرار نبود به این سادگی تموم بشه...

اینم از دست اخر.قبلا بازیت بهتر بودچوی‌یونجون!
از بین دندون های قفل شده اش ناله ای ریزی کرد ناله ای که از عصبانیتش نشات میگرفت.
خفه شو کیم! فکر کردی حالاکه بردی هر غلطی دلت بخواد میتونی بکنی؟
سوهیون نیشخند زد
دقیقا همین فکرو میکنم! شرطمون رو که یادت نرفته؟

یونجون آهی کشید . سکوت نسبتا طولانیش باعث شد سوهیون به حرف بیاد.
حتی فکرشم نکن قول و قرارمون رو به هم بزنی یونجون.
باقی کارت های که توی دستش رو روی میزجلوش انداخت و به صندلی تکیه داد و پوزخند زد. اون بازی رو باخته بود اما دلیل نمیشد جلوی اون کیم مسخره جوری  رفتارکنه که انگار ناراحته
برنده واقعی اونیه که بتونه شکست رو از نگاه طرف مقابلش بخونه. این قانون نانوشته همیشه کیم و یونجون رو بهم گره میزد.
+یادم نرفته سوهیون نگران نباش من برعکس خیلی های دیگه زیر حرفام نمیزنم
سوهیون با پوزخندش جوابشو داد

_پس حتما باید بدونی که الان مرگ و زندگیت توی دستای منه؟ میتونم مثل یه کوکی خوشمزه فشارت بدم و بوم! پودر میشی

+هی سوهیون قبلا  باهوش تر از این حرفا بودی! بهت نمیاد به مرگ من راضی باشی اونم همچین مرگی!
-هنوزم باهوشم پسر مرگ اونی نیست که من و تو بخوایم مگه نه؟
منتظر روزی میمونم که از این برگ برنده استفاده کنم  و پوزت رو به خاک بمالم

یونجون از پشت میز بلند شد و همون طور که به سمت درخروجی اتاق میرفت جوابش رو داد
+وقتی تصمیمت رو گرفتی بهم خبر بده و چشمکی حواله سوهیون عصبانی کرد.
صدای بسته شدن در با خرد شدن جام شیشه شراب همزمان شد.

هشتمین پیک رو بالا رفت و با چشمای نافذ دنبال سوژه ی امشبش گشت.
معروف ترین بار سئول پر بود از دخترا و پسرای پولدار که برای فرار کردن از غرولند پدر مادرشون به الکل پناه اورده بودند.

دستهاش رو به حالت دراز کش روی پیشخوان بارگذاشته بود و کمرش رو به سمت عقب متمایل کرده بود
با حس نوازشی که پشت دست چپش رو‌قلقلک میداد چشم هاشو باز کرد
دختر خوش پوشی کنار یونجون ایستاده بود و با روی باز به یونجون لبخند میزد.
-چرا اخمات توهمه عزیزم؟ حیف همچین صورتی نیست با اخم چروک بشه؟
و به یونجون نزدیک تر شد
یونجون نیشخند ریزی زد و دست چپش رو پشت کمر دختر گذاشت و اونو به سمت خودش کشید.
+به نظرت میتونی کاری کنی این اخما باز بشن؟
دختر خنده ای کرد و با حرکت سرش حرف یونجون رو تایید کرد شاید بتونم...
نیشخند یونجون پر رنگ تر شد
+پس معلومه این کاره ای

Wind/یونگیوWhere stories live. Discover now