پشت میزش نشست و فنجون قهوه ای که چند دقیقه ای پیش براش آورده بودن رو برداشت
اونقدر غرق افکارش بود که متوجه داغی قهوه نشد
اولین باری بود که حس میکرد وجودش برای کسی مهمه، حتی اولین باریکه حس کنه کسی رو داره که براش از سختی هایی که توی زندگیش کشیده بگه
فکر کردن به کسی که شب قبل توی آغوشش به ضعیف ترین موجود دنیاتبدیل شده بود قلبشو به لرزش درمی آورد
میتونست قسم بخوره دیشب تبدیل به کسی شده بود که حتی خودشم نمیشناختش!
دونستن این حقیقت که اون تنها کسیه که دربرابرش مقاومت نداره باعث میشد به خنده بیفته و از نوشیدن بقیه ی قهوش منصرفش کنه
سوهیون وجهه ی جدیدی از خودش پیدا کرده بود، وجهه ای که فقط درکنار مارک شکوفا میشه، لبخندهایی میزنه که بیشتر از یه منحنی ساده روی لباش براش معنی داره
سوهیون تمام روزشو فکر کرد، به تمام ثانیه هایی که تو آغوش اون پسر برای
چند لحظه از بخشی از خودش که ازش متنفر بود جدا کرد...
****
روی تختش مچاله شده بود و با وجود اینکه سردش شده بود میلی به کشیدن پتو روی بدنش نداشت
تقریبا یک هفته از آخرین باری که یونجونو دیده بود میگذشت و حتی یه نشونه برای اینکه حس کنه دارن دنبالش می گردن ندیده بود احساس تنهایی میکرد، اونقدر که حتی دلش میخواست برای تک تک
وسایلی که توی اون اتاق چیده شده بودن بشینه و از اینکه چقدر دلش براییونجون تنگ شده بگه
بیشتر از قبل سردش شد و خودشو به ملافه ی تختش فشرد قفل در اتاق به آرومی باز شد و بومگیو حتی کنجکاو نبود چه کسی وارد شده به گمونش نگهبانی که چند ساعت پیش شامش رو آورده بود حالا برای بردن ظرفایی که حتی یه قاشقشم ازشون خورده نشده اومده بود
پس بی توجه به کسی که وارد شد بیشتر سرشو تو بالش زیر سرش فرو کرد
سنگینی سایه ی شخصی رو بالای سرش حس کرد، اون سایه ظریف تر از کسی بود که همیشه به اتاقش میومد
سرشو برگردوند و به شخصی که الان تقریبا کنارش روی تخت نشسته بود نگاه کرد و با همون لبخند آشنایی که خیلی وقت بود منتظرش بود رو به رو
شد
"مارک...!!"
چمشاش از تعجب درشت شده بود، با سریع ترین حرکتی که ازش سر میزد بلند شد و به سمت خودش کشید و بغلش کرد
مارک چیزی جز خندیدن ازش برنمیومد
حقیقتا دلش براش تنگ شده بود پس باید میذاشت حداقل با بغل کردنش برای چند دقیقه آروم بشه

VOCÊ ESTÁ LENDO
Wind/یونگیو
Açãoکاپل: یونگیو خلاصه : جای که چوی بومگیو بخاطر دانشگاه و درسش مجبوره یکماه خونه یونجون زندگی کنه! اما کی میدونه این یک ماه چه تغییراتی توی زندگی هردو بوجود میاره؟ آیا این خوبه یانه *ترجمه شده Genre : Romance Dram Smut Telegram : @Jjukkumizz_ir